داستان و حکایت
پارچه فروشی پیوسته به جماعت نسوان زیر چشمی نظر می کرد وپس از هر بار نگاه
کردن یک لا اله الا الله می گفت به گمان اینکه با این ذکر گناهش محو خواهد
شد شاگرد پارچه فروش که اعمال استاد زیر نظر داشت متوجه شد که استاد به
یکی از زنان نظر نکرده است که یکدفعه به استاد گفت :استاد یک لا اله الا
الله پرید.
پنج شنبه 15/1/1392 - 21:18
داستان و حکایت
سلطان محمود را در حالت گرسنگی خوراک بادنجان بورانی پیش آوردند. خوشش آمد.
گفت: «بادنجان طعامی است خوش.» ندیمی به تعریف از بادنجان پرداخت. سلطان
چون سیر شد، گفت: «بادنجان سخت مضر چیزی است.» ندیم باز درباره مضرات
بادنجان زیاده روی کرد. سلطان گفت: «ای مردک تا این زمان به تعریف از آن می
پرداختی؟»
گفت: «من ندیم توأم، نه ندیم بادنجان. مرا چیزی باید بگویم که تو را خوش آید، نه بادنجان را».
پنج شنبه 15/1/1392 - 18:59
داستان و حکایت
انس با خدا
می گویند آن گاه که یوسف در زندان بود، مردی به او گفت: تو را دوست دارم.
یوسف گفت: ای جوان مرد! دوستی تو به چه کار من آید؟ از این دوستی مرا به بلا افکنی
و خود نیز بلا بینی! پدرم یعقوب، مرا دوست داشت و بر سر این دوستی، او بینایی اش را
از دست داد و من به چاه افتادم. زلیخا ادعای دوستی من کرد و به سرزنش مصریان دچار
شد و من مدت ها زندانی شدم. اینک! تو تنها خدا را دوست داشته باش، تا نه بلا بینی و
نه دردسر بیافرینی
چهارشنبه 14/1/1392 - 17:4
داستان و حکایت
وزی عبدالملک (پنجمین خلیفه اموی) از امام زین العابدین درخواست موعظه کرد.
حضرت فرمود: آیا واعظی بالاتر از قرآن وجود دارد؟ خداوند می فرماید:
وَیْلٌ لِلْمُطَفَّفین؛ وای بر کم فروشان. (مطففّین: 1) وقتی سخن خدای
متعال درباره کم فروشان چنین است، پس چگونه است حالِ کسی که همه اموال مردم
را چپاول کند؟
چهارشنبه 14/1/1392 - 17:1
داستان و حکایت
دختر با ظاهری ساده و نه مذهبی در حال عبور کردن از خیابان بود پسری از پیاده رو داد زد سیبیییلو چطوری؟ دختز کاملا خونسرد
تبسمی کرد و جواب داد وقتی تو زیر ابرو بر می داری من سیبیل
می زارم تا این جامعه یه مرد هم داشته باشه پسر سرخ شد و
چیزی نگفت
چهارشنبه 14/1/1392 - 17:0
داستان و حکایت
همسر
آینده ام..!ســلام میتوانی خوشحال باشی، چون من دختر کم توقعی هستم. اگر
میگویم باید تحصیلکرده باشی، فقط به خاطر این است که بتوانی خیال کنی
بیشتر از من می فهمی! ..اگر میگویم باید خوش قیافه باشی، فقط
به خاطر این است که همه با
دیدن ما بگویند”داماد سر است!” و تو اعتماد به نفست هی بالاتر برود !اگر
می گویم باید ماشین بزرگ و با تجهیزات کامل داشته باشی، فقط به این خاطر
است که وقتی هر سال به مسافرت دور ایران می رویم توی ماشین خودمان بخوابیم و
بیخود پول هتل ندهیم! اگر از تو خانه میخواهم، به خاطر این است که خود
را در خانه ای به تو بسپارم که تا آخر عمر در و دیوارآن، خاطرهاش را برایم
حفظ کنند و هرگوشه اش یادآور تو و آن شب باشد ! اگر عروسی آن چنانی
میخواهم، فقط به خاطر این است که فرصتی به تو داده باشم تا بتوانی به من
نشان بدهی چقدر مرا دوست داری و چقدر منتظر شب عروسیمان بوده ای!اگر می
گویم هرسال برویم یک کشور را ببینیم، فقط به خاطر این است که سالها دلم می
خواست جواب این سوال را بدانم که آیا واقعا “به هرکجا که روی آسمان همین
رنگ است”؟! اگر تو به من کمک نکنی تا جواب سوالاتم را پیدا کنم، پس چه کسی
کمکم کند؟!اگر از تو توقع دیگری ندارم، به خاطر این است که به تو ثابت کنم
چقدر برایم عزیزی!و بالاخره اگر جهیزیه چندانی با خودم نمیآورم، فقط به
خاطر این است که به من ثابت شود تو مرا بدون جهیزیه سنگین هم دوست داری و
عشقمان فارغ از رنگ و ریای مادیات است.
چهارشنبه 14/1/1392 - 16:59
سخنان ماندگار
وقتی مردم از كسی تعریف می كنند كمتر كسی باور می كند، ولی وقتی كه از كسی بدگویی می كنند همه باورشان می شود.(
يکشنبه 29/8/1390 - 17:3
سخنان ماندگار
بشری كه حق اظهار عقیده و بیان اندیشه خود را نداشته باشد، موجودی زنده به شمار نمی رود.((شارل دو مونتسكیو))
يکشنبه 29/8/1390 - 17:0
سخنان ماندگار
بخت و اقبال اصطلاحی است كه ضعفا به كار می برند و عذر و بهانه ای برای ارتكاب هر نوع اشتباه است. افراد توانا و خردمند به وجود سرنوشت باور ندارند.((راسفور))
يکشنبه 29/8/1390 - 16:57
سخنان ماندگار
بگذارید هر كس بر مبنای باور، فكر، آرزو، مطالعه و دانسته های خود قضاوت كند، نه اینكه شخص طوطی صفت گفته دیگران را بازگو كند.((دیل كارنگی))
يکشنبه 29/8/1390 - 16:54