شعر و قطعات ادبی
روزم چون شب و شبم چون شبی بیمار است
قلبم تابناک و لبریز از ندانستن هایم
هوا هوای غم است
هولناکترین فاجعه در راه است
بادبانهارا بکشید لنگرهارا بردارید
چه فرق میکند همه جا شب است
فردا صبح هم شب است
پس حرکت خواهیم کرد
من با سرزمین های دوردست آشنایم
باید رفت...... باید رفت.............
دوشنبه 23/1/1389 - 0:50
شعر و قطعات ادبی
پنج شنبه 6/12/1388 - 16:26
شعر و قطعات ادبی
پنج شنبه 6/12/1388 - 16:21
محبت و عاطفه
همیشه به من می گفت زندگی وحشتناک است ولی یادش رفته بود که به من می گفت تو زندگی من هستی روزی از روزها از او پرسیدم به چه اندازه مرا دوست داری گفت به اندازه خورشید در اسمان نگاهی به اسمان انداختم دیدم که هوا بارانی بود و خورشیدی در اسمان معلوم نبود شبی از شبها از او پرسیدم به چه اندازه مرا دوست داری گفت به اندازه ستاره های اسمان نگاهی به اسمان انداختم دیدم که هوا ابری بود وستاره ای در اسمان نبود خواستم برای از دست دادنش قطره ای اشک بریزم ولی حیف تمام اشکهایم را برای بدست اوردنش از دست داده بودم
پنج شنبه 22/11/1388 - 21:25
محبت و عاطفه
نمیدانم زندگی چیست؟؟ اگر زندگی شکستن سکوت است سالهاست که من سکوت را شکسته ام۰ اگر زندگی خروش جویبار است سالهاست که من در چشمه ی جوشان زندگی جوشیده ام اما این نکته را فراموش نمی کنم که زندگی بی وفاست زندگی به من آموخت که چگونه اشک بریزم اما اشکانم به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم
پنج شنبه 22/11/1388 - 21:22
محبت و عاطفه
چقدرعجیبه که تا مریض نشی کسی برات گل نمی یاره تا گریه نکنی کسی نوازشت نمی کنه تا فریاد نکشی کسی به طرفت برنمی گرده تا قصد رفتن نکنی کسی به دیدنت نمی یاد و تا وقتی نمیری کسی تورو نمی بخشه
پنج شنبه 22/11/1388 - 21:19
محبت و عاطفه
به غم كسی اسیرم كه ز من خبر ندارد عجب از محبت من كه در او اثر ندارد
غلط است هر كه گوید دل به دل راه دارد دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد
می رسد روزی که بی من روزها را سر کنی می رسد روزی که تنها مرگ را باور کنی
می رسد روزی که تنها در کنار قبر من شعرهای کهنه ام را مو به مو از بر کنی
چهارشنبه 21/11/1388 - 0:3
محبت و عاطفه
گفتمش همدم شبهایم کو؟ تاری از زلف سیاهش را داد
گفتمش بی تو چه می باید کرد؟ عکس رخساره ی ماهش را داد
وقت رفتن همه را می بوسید به من از دور نگاهش را داد
یادگاری به همه داد و به من انتظار سر راهش را داد
چهارشنبه 21/11/1388 - 0:1
محبت و عاطفه
ای کاش می دانستم چیست؟
آنچه از چشم تو
تا عمقِ وجودم جاریست
دوشنبه 19/11/1388 - 16:37
محبت و عاطفه
دیشب تو فكرت بودم كه یه قطره اشك از چشمام جاری شد ، از اشك پرسیدم: چرا اومدی؟ گفت: آخه تو چشمات كسی هست كه دیگه اونجا جای من نیست .
دوشنبه 19/11/1388 - 16:36