شعر و قطعات ادبی
ماه من، غصه چرا ؟
آسمان را بنگر، که هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
!گرم و آبی و پر از مهر، به ما میخندد
یا زمینی را که دلش، از سردی شبهای خزان
!نه شکست و نه نگرفت بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار، دشتی از یاس سپید
،زیر پاهامان ریخت
تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست!
!ماه من
دل به غم دادن و از یأس سخنها گفتن
کار آنهایی نیست که خدا را دارند
!ماه من
غم و اندوه، اگر هم روزی، مثل باران بارید
یا دل شیشهایات، از لب پنجره عشق، زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا، چتر شادی وا کن
!و بگو با دل خود، که خدا هست، خدا هست
او همانی است که در تارترین لحظه شب، راه نورانی امید نشانم میداد
او همانی است که هر لحظه دلش میخواهد، همه
غرق شادی باشد
!ماه من
!غصه اگر هست، بگو تا باشد
،معنی خوشبختی
!...بودن اندوه است
این همه غصه و غم، این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه! میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین
ولی از یاد مبر؛
!پشت هر کوه بلند، سبزهزاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی میخواند؛
که خدا هست، خدا هست
و چرا غصه؟! چرا؟
جمعه 20/1/1389 - 8:46
شعر و قطعات ادبی
نه مرادم نه مریدم
نه پیامم نه کلامم
نه سلامم نه علیکم
نه سپیدم نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم نه زمینم
نه به زنجیر کسی بستهام و بردۀ دینم
نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم
نه فرستادۀ پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم...
گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویــم
تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را
آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی
خودِ تو جان جهانی
گر نهانـی و عیانـی
تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی
تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
تو خود اسرار نهانی
تو خود باغ بهشتی
تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی
به تو سوگند
که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی
نه که جُزئی
نه که چون آب در اندام سَبوئی
تو خود اویی بخود آی
تا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی و
بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی
و گلِ وصل بـچیـنی....
مولانا جلال الدین رومی بلخی
جمعه 20/1/1389 - 8:45
شعر و قطعات ادبی
بهار، جلوه زیبای خداوند
بهار، جلوه گاه پروردگار
با رسیدن بهار، طبیعت ردای سبز بر تن می کند. چکاوک ها، هزار دستان و قمریان، نغمه ها و سرودهای فرح بخش و تازه سرمی دهند و انسان ها را به مهرورزی، گره گشایی و هم گرایی فرا می خوانند. بهار، پیام آور عشق و رویش است و موسم سرور و آشتی و به همین خاطر است که خواستنی است و با آمدنش دل ها سرشار از سرور و جان ها معرفت می یابد.
بهار، پیام آور تعادل است و اینکه در سایه تعادل، زندگی زیبا می شود.
با دیدن بهار، رحمت و محبت خداوند را به یاد می آوریم. در اینکه چشمه مهر ایزد همواره به سوی آدمیان و همه موجودات، سرازیر است و ما اگر او و نشانه هایش را فراموش کنیم، او هرگز ما را فراموش نمی کند و با دگرگونی فصل ها نیز به جلوه گری قدرت بی پایانش می پردازد تا شاید دلی به یاد او افتد و به شوق او بتپد و بر اثر تماشای جلوه هایش، اشک شوق از چشمی جاری شود.
اساسا جهان هستی، آینه دار خداست و جمال پروردگارش را به تماشا گذاشته است. به تعبیر زیبای حافظ:
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست؟
به دست مردم چشم، از رخ تو گل چیدن
بهار نیز یکی از باشکوه ترین جلوه های خدا در جهان هستی است که می توان با تماشای آن، نقبی به عالم معنا زد و راهی به سوی خدا یافت و جمال پروردگار را به تماشا نشست. چه زیبا سروده است، سعدی شیرازی:
بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار
بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق
نه کم از بلبل مستی تو بنال ای هشیار
آفرینش همه تنبیه خداوند دل است
دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار
خبرت هست که مرغان سحر می گویند
آخر ای خفته! سر از خواب جهالت بردار
بوی باران بوی سبزه بوی خاک
شاخه های شسته باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس رقص باد
نغمه شوق پرستو های شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگارا
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی نوشی ز جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از ان می که می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
جمعه 20/1/1389 - 8:44
شعر و قطعات ادبی
هنگامی كه اندوه من به دنیا آمد
هنگامی كه اندوه من به دنیا آمد از او پرستاری كردم و با مهر و ملاطفت نگاهش داشتم
اندوه من مانند همه چیزهای زنده،بالا گرفت و نیرومند و زیبا شد،وسرشار از شادی های شگرف.
من و اندوهم به یكدیگر مهر می ورزیدیم،وجهان گرداگردمان را هم دوست میداشتیم،زیرا كه اندوه دل مهربانی داشت و دل من هم از اندوه مهربان شده بود.
هرگاه من و اندوهم با هم سخن میگفتیم، روزهامان پرواز میكردند و شب هامان آكنده از رویا بودند،زیرا كه اندوه زبان گویایی داشت و زبان من هم از اندوه گویا شده بود.
هرگاه من و اندوهم با هم آواز میخواندیم،همسایگان ما كنار پنجره هاشان می نشستند و گوش میدادند،زیرا كه آوازهای ما مانند دریا ژرف بودوآهنگ هامان پر از یادهای شگفت.
هرگاه من و اندوهم با هم راه میرفتیم،مردمان ما را با چشمان مهربان مینگریستند و با كلمات بسیار شیرین با هم نجوا میكردند.بودند كسانی كه از دیدن ما غبطه میخوردند،زیرا كه اندوه چیز گرانمایه ای بود و من از داشتن او سرفراز بودم.
ولی اندوه من مرد،چنان كه همه چیزهای زنده میمیرند،ومن تنها مانده ام كه با خود سخن بگویم و با خود بیندیشم.
اكنون هرگاه سخن میگویم سخنانم به گوشم سنگین می آید.
هرگاه آواز میخوانم همسایگانم برای شنیدن نمی آیند.
هرگاه هم در كوچه راه میروم كسی به من نگاه نمی كند.
فقط در خواب صداهایی می شنوم كه با دلسوزی میگویند((ببینید،این خفته همان مردی ست كه اندوهش مرده است))
جبران خلیل جبران-از كتاب پیامبر و دیوانه
جمعه 20/1/1389 - 8:43
شعر و قطعات ادبی
عشق یعنی راه رفتن زیر باران
عشق یعنی من می روم تو بمان
عشق یعنی پای معشوق سوختن
عشق یعنی چشم را به در دوختن
عشق یعنی جان می دهم در راه تو
عشق یعنی دستانه من دستانه تو
عشق یعنی مریمم دوستت دارم تورو
عشق یعنی می برم تا اوج تورو
عشق یعنی حرف من در نیمه شب
عشق یعنی اسم تو واسم میاره تب
عشق یعنی انقباظو انبصاط
عشق یعنی درده من درده کتاب
عشق یعنی زندگیم وصله به توست
عشق یعنی قلب من در دست توست
عشق یعنی عشقه من زیبای من
عشق یعنی عزیزم دوستت دارم
عشق یعنی حس گرم انتظار
عشق یعنی از زمستان تا بهار
عشق بامن، با تو معنی میشود
عشق بی من، بی تو تنها میشود
عشق یعنی اشک و آه و سوز دل
عشق یعنی یک خدا از جنس گل
عشق یعنی بت پرستی تا جنون
عشق یعنی کینه از دلها برون
عشق یعنی با یکی پیدا شدن
با یکی همدرد و هم آوا شدن
عشق یعنی آرزوهای بلند
عشق یعنی با همه اشکت بخند
جمعه 20/1/1389 - 8:42
بیماری ها
بارهنگ و خواص آن
بارهنگ گیاهی است چند ساله، علفی و تا ارتفاع 70 سانتی متر رشد می کند. ساقه ی این گیاه بیشتر ایستاده و گاهی به طرف زمین متمایل شده است، همچنین فاقد شیار بوده و به تعداد فراوان است.
برگ های بارهنگ بیضی شکل و دارای دمبرگ های بلندی هستند که از این گیاه خارج می شوند. این برگ ها 3 تا 9 رگبرگ مشخص و برجسته دارند.
گل هایش کوچک و به صورت اجتماع سنبله استوانه ای، در انتهای ساقه قرار گرفته اند و به رنگ سبز متمایل به قهوه ای هستند. قسمت مورد استفاده گیاه، برگ و دانه آن است و دانه های آن کوچک، تخم مرغی و به رنگ قهوه ای تیره هستند. زمان جمع آوری این دانه ها، از اواسط بهار به بعد است. گیاه تقریبا در تمام نقاط ایران رویش دارد.
تاریخچه
بارهنگ از دیر باز در دسترس بشر بوده و در کشاورزی مصرف می شده است. رویش گونه های خاصی از بارهنگ، همراه با سکنی گزیدن انسان در مناطق مختلف (به ویژه در مستعمرات اروپایی) افزایش یافته است.
سرخپوشان آمریکای شمالی و مائوری های نیوزلند، بارهنگ را رد پای مرد انگلیسی " English Mans Foot " می نامند؛ زیرا رویش آن از نواحی مربوط به مستعمره های انگلیسی آغاز شد.
دانه بارهنگ در تفاله مالت (که قبلا به عنوان کود مصرف می شد) و پشم صادر شده به انگلیس دیده شده و کاربرد آن در خوراک طیور متداول است. مخلوطی از دانه آسیاب شده بارهنگ و روغن را به طور موضعی برای رفع التهاب به کار می برند. همچنین مخلوط جوشانده آن را با عسل برای درمان گلو درد مصرف می کنند. کاربرد دانه و کلوئید تصفیه شده بارهنگ در محصولات مسهل تجاری و عرضه شده به صورت فله ای متداول است.
ترکیبات مهم
این ترکیبات عبارت هستند از: ایریدوئید گلوکزید از جمله آکوبین(رینانتین). موسیلاژ به میزان حدود 5/6 درصد که حاوی دست کم چهار پلی ساکارید می باشد.
تانن ها، کومارین از جمله آسکولتین، فلاونوئید از جمله آپی ژنین، اسید سیلی سیک به میزان دست کم یک درصد و املاحروی و پتاسیم.
اثرات مهم
* برگ بارهنگ در درمان تورم نزله های قسمتهای فوقانی تنفسی (به علت دارا بودن تانن و موسیلاژ گیاه) موثر است. تمام اشکال خیسانده عصاره مایع، شربت، آب برگ تازه و پاستیل های تهیه شده از آن، مصرف می شود.
عصاره آبی در حالت سرد و عصاره مایع آن و همچنین آب برگ بارهنگ، اثرات توقف باکتری ها و باکتری کشی را دارا است؛ در حالی که دم کرده و جوشانده برگ، فاقد اثر است؛ چرا که در اثر گرما د- گلوکزیداز آن شکسته شده و از عمل فعال شدن اجسام بعدی، جلوگیری می کند.
* دانه بارهنگ در درمان یبوست (اثر اصلی) کاربرد دارد و به عنوان داروی ضد التهاب دستگاه گوارش مصرف می شود.
طریقه و میزان مصرف
برگ:
بر روی 2 تا 4 گرم برگ خرد یا پودر شده، یک لیوان آب سرد ریخته و تا حد جوشیدن، حرارت دهید و بعد از آن حرارت را خاموش کنید. سپس 10 دقیقه صبر کرده و محصول را صاف و میل کنید.
فرآوردههای گیاهی برگ بارهنگ، بیشتر به صورت تی بگ حدود یک گرمی عرضه می شود و داروهای گیاهی تهیه شده از برگ، به صورت قطره یا شربت، به عنوان ضد سرفه و خلط آور در بازارهای جهان، در دسترس هستند.
دانه:
منابع مختلف، مصرف روزانه بین 5 تا 15 گرم دانه را توصیه کرده اند. دانه ها را داخل نصف استکان آب ریخته، مخلوط کرده و میل نمایید.
مهم ترین اثرات گزارش شده ی بارهنگ:
(مربوط به برگ و دانه Major Plantago) ضد آلزایمر، ضد آرتریت، ضد تصلب شرائین، ضد باکتری، ضد سرطان، ضد کرم، ضد شکنندگی عروق، ضد ادم، ضد التهاب، ضد اکسیدان، ضد تب، ضد روماتیسم، ضد قارچ کاندیدا، ضد عفونی کننده، ضد تومور، ضد سرفه، ضد زخم های داخلی، قابض، بازکننده برونش ها، ملین، مسهل، معرق، هضم کننده غذا، ادرارآور، خلط آور، محافظ کبد، محرک ایمنی بدن، شیرافزا، کاهش دهنده چربی، مقوی رحم، ترشح کننده اسیداوریک در ادرار و درمان کننده زخم.
عوارض جانبی
برگ و دانه در حد مصرف دارویی، همراه با عارضه نیستند.
نکات ضروری
1- در هنگام مصرف بارهنگ، باید مایعات به مقدار زیاد نوشید تا موسیلاژ روی سطح دانه ها، به خوبی بتوانند آب جذب کنند و متورم شوند و از متراکم شدن در معده و روده جلوگیری شود.
2- مصرف بارهنگ در زمان حاملگی و شیردهی توصیه نمی شود؛ چون روغن دانه که شباهتی به روغن خردل دارد، باعث تحریک رحم شده و با حالت مسهلی که ایجاد می کند، ممکن است مشکل ساز شود.
3- ممکن است روغن مذکور دانه باعث آلرژی، التهاب و درماتیت در بعضی افراد حساس گردد.
4- ممکن است دانههای بارهنگ موجود در بازار ایران مربوط به گونه دیگری از بارهنگ به نام Major Plantago (یا بارهنگ کبیر با نامهای مترادف Exaltata Plantago و یا Cemata Plantago)، مربوط باشد.
این گونه بارهنگ دارای برگ های پهن و بزرگ است که بر روی سطح زمین قرار گرفته اند. در پهنگ این برگ ها 3 تا 11 رگبرگ سراسری در طول برگ به خوبی نمایان است. گل ها به صورت سنبله درازی بر روی محوری که از وسط برگ ها می روید ظاهر شده که سپس به میوه و دانه هایی که بر روی همین محور قرار دارند تبدیل می شوند.
قسمت مورد استفاده این گیاه، دانه، برگ و ریشه است که در طب عوام از آن ها استفاده می شود.
گونه دیگری که ممکن است از دانه آن در ایران به عنوان بارهنگ استفاده شود Media Plantago می باشد.
دانه بیشتر گونه های بارهنگ (Plantago) حاوی موسیلاژ بوده که در نقاط مختلف جهان مورد مصرف دارویی مشابه دارند.
5- طبق کتاب " گیاهان دارویی سنتی ایران " آقای دکتر غلامرضا امین، مخلوطی از دانه های بارهنگ، قدومه، تخم مرو و به دانه به نام " چهار تخمه " تهیه می شود که در طب عوام، به عنوان نرم کننده سینه و برطرف کننده سرفه و خارش های گلو، مصرف می شود
جمعه 20/1/1389 - 8:41
دانستنی های علمی
هیچ میدانید تخته نرد چگونه و توسط چه کسی ابداع شد و چه فلسفه زیبا و عبرت آموزی در پس آن نهان است؟ تخته نرد توسط بزرگمهر ابداع شد و اما داستان پیدایشش:
در زمان پادشاهی انوشیروان خسرو پسر قباد، پادشاه هند «دیورسام بزرگ» برای سنجش خرد و دانایی ایرانیان و اثبات برتری خود شطرنجی را که مهره های آن از زمرد و یاقوت سرخ بود، به همراه هدایایی نفیس به دربار ایران فرستاد و «تخت ریتوس» دانا را نیز گماردهء انجام این کار ساخت. او در نامهای به پادشاه ایران نوشت: «از آنجا که شما شاهنشاه ما هستید، دانایان شما نیز باید از دانایان ما برتر باشند. پس یا روش و شیوهء آنچه را که به نزد شما فرستادهایم (شطرنج) بازگویید و یا پس از این ساو و باج برای ما بفرستید». شاه ایران پس از خواندن نامه چهل روز زمان خواست و هیچ یک از دانایان در این چند روز چاره و روش آن را نیافت، تا اینکه روز چهلم بزرگمهر كه جوانترین وزیر انوشیروان بود به پا خاست و گفت: «این شطرنج را چون میدان جنگ ساختهاند كه دو طرف با مهره های خود با هم میجنگند و هر كدام خرد و دوراندیشی بیشتری داشته باشد، پیروز میشود.» و رازهای کامل بازی شطرنج و روش چیدن مهره ها را گفت. شاهنشاه سه بار بر او درود فرستاد و دوازده هزار سکه به او پاداش داد. پس از آن «تخت ریتوس» با بزرگمهر به بازی پرداخت. بزرگمهر سه بار بر تخت ریتوس پیروز شد. روز بعد بزرگمهر تخت ریتوس را به نزد خود خواند و وسیلهء بازی دیگری را نشان داد و گفت: اگر شما این را پاسخ دادید ما باجگزار شما می شویم و اگر نتوانستید باید باجگزار ما باشید.» دیورسام چهل روز زمان خواست، اما هیچ یک از دانایان آن سرزمین نتوانستند «وین اردشیر» را چاره گشایی کنند و به این ترتیب شاه هندوستان پذیرفت كه باجگزار ایران باشد.
فلسفه پیدایش
30 مهره : نشان گر 30 شبانه روز یک ماه
24 خانه : نشان گر 24 ساعت شبانه روز
4 قسمت زمین : 4 فصل سال
5 دست بازی : 5 وقت یک شبانه روز
2 رنگ سیاه و سپید : شب و روز
هر طرف زمین 12 خانه دارد : 12 ماه سال
تخته مرد : کره زمین
زمین بازی : اسمان
تاس : ستاره بخت و اقبال
گردش تاس ها : گردش ایام
مهره ها: انسان ها
گردش مهره در زمین: حرکت انسان ها (زندگی )
برداشتن مهره در پایان هر بازی : مرگ انسان ها
اعداد تاس :
1 : یکتایی و خداپرستی
2 : اسمان و زمین
3 : پندار نیک ؛ گفتار نیک ، کردار نیک
4 : شمال ، جنوب، شرق، غرب
5: خورشید ؛ ماه ، ستاره ، اتش ، رعد
6 : شش روز افرینش
جمعه 20/1/1389 - 8:40
ادبی هنری
این است انسان
Ecce homo
نویسنده : فردریش ویلهام نیچه (1844-1900 آلمان)
مترجم : دکتر سعید فیروز آبادی
انتشارت : جامی
188 صفحه
نیچه در سال 1888 قبل از اینکه بیماری اش شدت پیدا کند شروع به نگارش این کناب کرد. اما کتاب بعد از مرگ نیچه چاپ شد. پترگاست دوست صمیمی نیچه این کتاب را چاپ کرد. ضمن اینکه بخشی از این اثر توسط خواهر نیچه حذف گردید. در این اثر نیچه به بازگویی شرح زندگی خود و دلیل نگارش آثار قبلی خود می پردازد. با نگاهی به فهرست می توان فهمید که کتاب حاوی چه مطالبی است:
چرا چنین فرزانه ام
چرا چنین هوشمندم
چرا کتاب هایی چنین خوب می نگارم
چرا من تقدیر هستم
..
جملاتی از کتاب :
"آدمی به کمترین میزان با پدر و مادرش خویشاوند است"
"آنانی که سکوت می گزینند پیوسته فاقد لطافت و نزاکت قلبی هستند سکوت نوعی مخالفت و فرو بلعیدن است و الزاما شخصیت را خراب می کند."
"چگونه می توان زنی را درمان کرد و به او رستگاری بخشید؟ باید کودکی را برایش فراهم آورد. زن به کودک نیاز دارد و مرد تنها وسیله ای برای این کار است."
جمعه 20/1/1389 - 8:39
شعر و قطعات ادبی
مردم ما ، زندگانی را
از صدای باد می گیرند
مهربانی و محبت را
از پرستویاد می گیرند
مردم ما ، با صدای آب
غصه را از قلب می شویند
چشمه را وقتی که می بینند
یک سلام گرم می گویند
مردم ما ، شاپرک ها را
مثل گل ها دوست می دارند
روی سنگ کوه ها هم حتی
دانه های عشق می کارند
مردم ما ، دوستی ها را
مثل بوی یاس می دانند
با گروه کبک ها در کوه
هم صدا ، آوازمی خوانند
مردم ما ، مهربان هستند
در ده ما زندگی زیباست
مثل شبنم روی یک گلبرگ
آسمان در چشمشان پیداست
جمعه 20/1/1389 - 8:38
مصاحبه و گفتگو
اول از همه برایت آرزومندم كه... (ویکتور هوگو)
اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد
و اگر اینگونه نیست، تنهاییات کوتاه باشد
و پس از تنهاییات، نفرت از کسی نیابی
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.
برایت همچنان آرزو دارم
دوستانی داشته باشی
از جمله دوستان بد و ناپایدار
برخی نادوست، و برخی دوستدار
که دستکم یکی در میانشان
بیتردید مورد اعتمادت باشد.
و چون زندگی بدینگونه است
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهند
که دستکم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد
تا که زیاده به خودت غره نشوی.
و نیز آرزومندم
مفیدِ فایده باشی
نه خیلی غیرضروری
تا در لحظات سخت
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا
نگه دارد.
همچنین، برایت آرزومندم
صبور باشی
نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند
چون این کارِ سادهای است
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبرانناپذیر میکنند
و با کاربردِ درست صبوریات برای دیگران
نمونه شوی.
و امیدوارم اگر جوان هستی
خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
و اگر رسیدهای، به جواننمایی اصرار نورزی
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی
چرا که هر سنی خوشی و ناخوشی خودش را دارد
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.
امیدوارم سگی را نوازش کنی
به پرندهای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره
گوش کنی
وقتی که آوای سحرگاهیاش را سر میدهد
چرا که به این طریق
احساس زیبایی خواهی یافت، به رایگان.
امیدوارم
که دانهای هم بر خاک
بفِشانی
هرچند خُرد بوده باشد
و با روییدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.
بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی
زیرا در عمل به آن نیازمندی
و برای اینکه سالی یک بار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگویی: «این مالِ من است»
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است!
و در پایان، اگر مرد باشی
آرزومندم زن خوبی داشته باشی
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
که اگر فردا خسته باشید، یا پسفردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.
اگر همهی اینها که گفتم فراهم شد
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم..
اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد
و اگر اینگونه نیست، تنهاییات کوتاه باشد
و پس از تنهاییات، نفرت از کسی نیابی
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.
برایت همچنان آرزو دارم
دوستانی داشته باشی
از جمله دوستان بد و ناپایدار
برخی نادوست، و برخی دوستدار
که دستکم یکی در میانشان
بیتردید مورد اعتمادت باشد.
و چون زندگی بدینگونه است
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهند
که دستکم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد
تا که زیاده به خودت غره نشوی.
و نیز آرزومندم
مفیدِ فایده باشی
نه خیلی غیرضروری
تا در لحظات سخت
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا
نگه دارد.
همچنین، برایت آرزومندم
صبور باشی
نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند
چون این کارِ سادهای است
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبرانناپذیر میکنند
و با کاربردِ درست صبوریات برای دیگران
نمونه شوی.
و امیدوارم اگر جوان هستی
خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
و اگر رسیدهای، به جواننمایی اصرار نورزی
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی
چرا که هر سنی خوشی و ناخوشی خودش را دارد
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.
امیدوارم سگی را نوازش کنی
به پرندهای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره
گوش کنی
وقتی که آوای سحرگاهیاش را سر میدهد
چرا که به این طریق
احساس زیبایی خواهی یافت، به رایگان.
امیدوارم
که دانهای هم بر خاک
بفِشانی
هرچند خُرد بوده باشد
و با روییدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.
بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی
زیرا در عمل به آن نیازمندی
و برای اینکه سالی یک بار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگویی: «این مالِ من است»
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است!
و در پایان، اگر مرد باشی
آرزومندم زن خوبی داشته باشی
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
که اگر فردا خسته باشید، یا پسفردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.
اگر همهی اینها که گفتم فراهم شد
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم..
سه شنبه 17/1/1389 - 19:36