• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 47
تعداد نظرات : 27
زمان آخرین مطلب : 5641روز قبل
معرفی کتاب و بازی های آموزشی

سلام

یک بازی زیبا در سبک مافیا با زبان فارسی وبه صورت انلاین

بازی بسیار زیباو جذاب

برای کسانی که این سبک را دوست دارند پیشنهاد می کنم حتما یک سری

به این سایت بزنند

ضرر نمی کنید

http://www.r3.Robber.ir/index.php?p=click_secretlink&uid=7429

 

دوشنبه 10/3/1389 - 11:10
طنز و سرگرمی
تبلیغات قدیمی در ایران






 

 



 





 

 

 

 

 









 

 






دوشنبه 11/8/1388 - 15:10
دعا و زیارت
هفت جا ، نفس خویش را حقیر دیدم 

نخست : هنگامیکه به پستی تن می داد تا بلندی یابد.

دوم : آنگاه که در برابر از پاافتادگان ، میپرید.

سوم : آنگاه که میان آسانی و دشوار مختار شد و آسان را برگزید.

چهارم : آنکه گناهی مرتکب شد و با یادآوری اینکه دیگران نیز همچون او دست به گناه میزنند ، خود را دلداری داد.

پنجم : آنگاه که از ناچاری ، تحمیل شده‌ای را پذیرفت و شکیبایی‌اش را ناشی از توانایی دانست.

ششم : آنگاه که زشتی چهره‌ای را نکوهش کرد ، حال آن که یکی از نقاب‌های خودش بود.

هفتم : آنگاه که آوای ثنا سرداد و آن را فضیلت پنداشت. 

جبران خلیل جبران 

جمعه 6/6/1388 - 11:35
دعا و زیارت

از داناى پیرى شنیدم در نصیحت به یكى از مریدان خود چنین مى گفت : اى پسر به همان اندازه كه دل انسان به رزق و روزى تعلق دارد، اگر به روزى دهنده تعلق داشت ، مقام او از مقام فرشتگان بالاتر مى رفت .

گلستان سعدی
جمعه 6/6/1388 - 11:34
دعا و زیارت

آهنگری بود که با وجود رنج های متعدد و بیماری اش عمیقاً به خدا عشق می ورزید. روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت از او پرسید: تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیب می کند دوست داشته باشی؟ آهنگر، سر به زیر آورد و گفت: وقتی می خواهم وسیله ای آهنی بسازم یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم. سپس آن را روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواهم درآید. اگر به صورت دلخواهم درآمد، می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود. اگر نه، آن را کنار می گذارم. همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خداوند دعا کنم که خدایا! مرا در کوره های رنج قرار ده، اما کنار نگذار.

جمعه 6/6/1388 - 11:32
بیوگرافی و تصاویر بازیگران
مجموعه زیبا از شمعهای زیبا
www.beterkoonim.com عکس های بسیار زیبا از شمع
www.beterkoonim.com عکس های بسیار زیبا از شمع
www.beterkoonim.com عکس های بسیار زیبا از شمع
www.beterkoonim.com عکس های بسیار زیبا از شمع
www.beterkoonim.com عکس های بسیار زیبا از شمع
www.beterkoonim.com عکس های بسیار زیبا از شمع
www.beterkoonim.com عکس های بسیار زیبا از شمع
www.beterkoonim.com عکس های بسیار زیبا از شمع
www.beterkoonim.com عکس های بسیار زیبا از شمع
www.beterkoonim.com عکس های بسیار زیبا از شمع


پنج شنبه 5/6/1388 - 16:16
مصاحبه و گفتگو

غریبه ای وجود ندارد



دیرگاه شبی که از خیابان نیمه تاریکی قدم زنان می گذشتم فریادی نحیف را از پس بوته ی انبوهی شنیدم.هشیار،با گام هایی ارام گوش تیز کردم، در یافتم صدایی را که شنیدمبی تردید صدای گلاویرز شدن است، وحشت کردم.صدای خرخر سنگین،کشمکشی تا پای جان، ر خوردن پارچه. با فاصله ی چند متر از جایی که ایستاده بودم، به زنی حمل شده بود.
وارد معرکه شوم؟ ترس جان مانع می شد، از این که ان شب ناگهان تصمیم گرفته بودم راه تازه ای رابرای رسیدن به خانه امتحان کنم ، به خود ناسزا گفتم. اگر خودم ه قربانی تازه ای می شدم چه؟ نبایستی به سوی نزدیک ترین باجه تلفن بدوم و پلیس را خبر کنم ؟
هر چند به نظر، ابدیتی می رسید اما این پا ان پا کردن ذهنم فقط لحظه ای طول کشید. فریاد دختر ضعیف و ضعیف تر می شد. می دانستم باید فوری دست به کار شوم. چطور می توانستم خودم رو به نشنیدن بزنم و بروم؟ خیر،سرانجام تصمیم گرفتم ، نمی توانستم به سر نوشت این زن ناشناس پشت کنم ، ولو این که معنایش بهخطر انداختن زندگی خودم باشد.
من مرد شجاعی نیستم،ورزشکار هم نیستم. نی دانم از کجا این شهامت معنوی و قدرت جسمی را به دست اوردم.اما همین که سرانجام تصمیم به کمک ان زن گرفتم، به نحوی غریب کسی دیگر شدم، پشت بوته ها دویدم و یقه ی حمله کننده را گرفتم و از زن جدایش کردم. دست به گریبان به روی زمین غلتیدم،چند دقیقه گلاویز بودم تا مهاجم از جا پرید و پا به فرار گذاشت.
هنهن کنان ایستادم به زن نزدیک شدم، که پشت درختی قوز کرده بود و گریه می کرد. در تاریکی به سختی می توانستم اندامش را ببینم، اما به خوبی می توانستم احساس کنم که از وحشت می لرزید.
چون نمیخواست بیش از این مسبب ترس بشوم، با فاصله با او حرف زدم. با ملایمت گفتم: تمام شد مردک فرار کرد خطر از سرت گذشت.
سکوتی طولانی برقرار شد و سپس کلمه های از حیرت و شگفتی را ادا شده اش را شنیدم.
پدر، تویی؟
ان وقت از پشت درخت کوچکترین دخترم ، کاترین ، جلو امد.

 
پنج شنبه 5/6/1388 - 16:12
ادبی هنری
روزی کسی به ملاقات بودا رفت و به او هتک حرمت نمود. اما بودا بی اعتنا به این اهانت، ارام او را نگاه کرد.وقتی بعدها مریدانش راز این ارامش را از او پرسیدند، گفت: «مجسم کنید کسی برای شما هدیه ای بفرستد و شما ان را نگیرید و یا نامه ای به دستتان برسد و شما ان را باز نکنید حال ان که احتمال دارد که محتویات نامه ویا ان هدیه هیچ تاثیری بر شما نگذارد. هرگاه مورد اهانت قرار گرفتید نیز این گونه بیندیشید. هیچ گاه ارامش خود را از دست نخواهید داد.»
نکته:مقام و مزلتی که بی پیرایه باشد،هرگز توسط بی احترامی دیگران خدشه دار نمی شود.
کسی نمیتواند، ارزش ابشار زیبای نیاگارا را با انداختن اب دهان، کم کند.
پنج شنبه 5/6/1388 - 16:9
بیوگرافی و تصاویر بازیگران

 


حکاکی های زیبا وطرح های دیدنی بر روی پوست تخم مرغ

 


چهارشنبه 4/6/1388 - 14:33
طنز و سرگرمی

داستان كوتاهی از منوچهر احترامی داستان نویس كودكان و نوجوانان

 

www.beterkoonim.com منوچهر احترامی
مارها قورباغه ها را می خوردند و قورباغه ها غمگین بودند
قورباغه ها به لك لك ها شكایت كردند
لك لك ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند
لك لك ها گرسنه ماندند و شروع كردند به خوردن قورباغه ها
قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند
عده ای از آنها با لك لك ها كنار آمدند و عده ای دیگر خواهان باز گشت مارها شدند
مارها باز گشتند و همپای لك لك ها شروع به خوردن قورباغه ها كردند
حالا دیگر قورباغه ها متقاعد شده اند كه برای خورده شدن به دنیا می آیند


تنها یك مشكل برای آنها حل نشده باقی مانده است

اینكه نمی دانند توسط دوستانشان خورده می شوند یا دشمنانشان!


www.beterkoonim.com منوچهر احترامی
چهارشنبه 4/6/1388 - 14:20
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته