شعر و قطعات ادبی
از میان اشک ها خندیده می آید کسی
خواب بیداری ما را دیده می آید کسی
با ترنم با ترانه با سروش سبز آب
از گلوی بیشه خشکیده می آید کسی
مثل عطر تازه تک جنگل باران زده
در سلام بادها پیچیده می آید کسی
کهکشانی از پرستو در پناهش پرفشان
آسمان در آسمان کوچیده می آید کسی
خواب دیدم , خواب دیده در خیالی دیده اند
از شب ما روز را پرسیده می آید کسی
سه شنبه 30/4/1388 - 22:51
دعا و زیارت
«ذكر الهی» چون نسیم فرحبخش، حیات معنوی را به انسان هدیه می
كند؛ قلب خسته و افسرده انسان با «یاد خدا» طراوت می یابد و
در كشاكش مشكلات و انبوه گرفتاریها به یاد معشوق است كه اطمینان و آرامش
را برای جانها به ارمغان می آورد. انسانی كه در هر لحظه به یاد خداوند و
فقر و احتیاج خویش به ذات اقدس الهی و عقاب و ثواب باشد، در درون خویش
راهی برای رشد و نمو رذائل اخلاقی و ارتكاب معاصی نخواهد گذاشت و همواره
درصدد رشد و تعالی خویش می باشد.
بنابراین «ذكر و یاد
خدا» از مهم ترین عوامل رسیدن به قرب الهی است كه انسان را از جهان
ماده به عالم معنا و معنویت می رساند. «یا ایهاالذین امنوا اذكروا
الله ذكرا كثیرا وسبحوه بكره وأصیلا» (احزاب/41-42)
ای كسانی
كه ایمان آورده اید، خدا را بسیار یاد كنید و او را در صبحگاه و شامگاه
تسبیح كنید. در این مقاله سعی شده است كه مفهوم و مراتب و آثار ذكر
موردبررسی قرارگیرد. با هم مطلب را از نظر می گذرانیم.
مفهوم ذكر
«ذكر»
در لغت به معنای «یاد كردن» است، خواه با زبان باشد یا با قلب
با هردو، خواه بعد از نسیان باشد یا در ادامه ذكر. و نیز
«ذكر» به معنای «حفظ شیء» است و خلاف نسیان می
باشد.
به بیان دیگر، «ذكر» عبارتست از اینكه آدمی نیروی
ادراك خود را متوجه یاد شده كند، یا اینكه نام او را ببرد و یا صفات او را
به زبان جاری كند و مصداق مهمتر اینكه در قلب به یاد او باشد.
طبق
این معنا ذكر معنای عامی دارد كه هر چیزی را شامل می شود، اما آنچه خداوند
در قرآن كریم به آن امر فرموده، «ذكر خداوند» و
«یادآوری نعمت های الهی» می باشد كه در سایه آن انسان غبار
غفلت و دوری را از قلب خود بزداید و برجان و روح خسته خویش، با باران یاد
الهی گلهای طاعت و بندگی را برویاند.( 1)
مراتب ذكر
ذكر
مقامی بسیار بلند دارد و دارای مراتب و درجاتی است؛ اولین مرتبه آن،
«ذكر لفظی و زبانی» است و مراد از «ذكر لفظی» حرف
لقلقه زبان نمی باشد چراكه اگر توجه به معنای الفاظ نباشد هیچ ارزشی ندارد
و شاهد این مدعا اینكه گاه انسان افرادی را می بیند كه در عین اینكه با
زبان مشغول «ذكر خداوند» هستند، با عمل خویش مرتكب گناه و
معصیتی می شوند! و حال آنكه ذكر حقیقی، انسان را از گناه بازمی دارد.
مرتبه دوم؛ ذكر قلبی است یعنی توجه به خداوند از دل انسان بجوشد و به زبان جاری شود، هرچند حتماً لازم نیست به زبان جاری شود.
مرتبه
سوم؛ یاد كردن خدا در تمامی احوال است و اینكه انسان حتی یك لحظه هم از
یاد خدا غافل نباشد و در تمامی اوقات خدا را حاضر و ناظر بر اعمال خویش
بداند. با دقت در آیات و روایات بدست می آید كه اساس ذكر توجه درونی است و
اینكه انسان با تمام قلب و جان خویش به ذات پاك خدا توجه كند، همان توجهی
كه انسان را از گناه بازمی دارد و به اطاعت فرمان او دعوت می كند به همین
دلیل در احادیث متعددی از پیشوایان اسلام نقل شده كه منظور از ذكر خدا
یادآوری عملی است. بدیهی است كه انسان از همان ابتدا نمی تواند به مرحله
والای ذكر و یاد كردن خدا در تمامی احوال نایل شود بلكه با تمرین و ممارست
در گفتن «الفاظ» و دقت در معانی ذكرها، كم كم «پیوسته
به یاد خدا بودن» برای او حاصل می شود و چنین نیست كه «ذكر
لفظی» ارزش و اعتباری نداشته باشد، بلكه آن هم به نوبه خود
موردتأكید قرار گرفته است و منشأ آثار فراوانی می باشد.( 2)
آثار ذكر
«یاد
خداوند» آثار و بركات فراوانی دارد كه در آیات و روایات به آن اشاره
شده است وما در این جا به برخی از آن ها اشاره می كنیم:
1- مورد یاد خدا قرار گرفتن
«واذكرونی اذكركم واشكروالی ولا تكفرون» ( 3)مرا یاد كنید تا شما را یاد كنم و كفران نورزید.
ذكر
خدا معنای وسیع و مصادیق فراوانی دارد. انسانی كه در تمامی لحظات زندگی به
یاد ذات پاكی است كه سرچشمه تمام خوبیها و نیكها می باشد و به این وسیله
روح و جان خود را پاك و روشن می سازد، خداوند نیز در تمامی مراحل زندگی و
در اوج مشكلات و سختی ها او را تنها نمی گذارد.
2- همنشینی با خدا
كسی
كه همواره به یاد خدا باشد، خداوند همنشین و جلیس او خواهد بود چنانكه در
حدیث قدسی به حضرت موسی(ع) فرمود: ای موسی؛ من همنشین كسی هستم كه مرا یاد
كند، موسی سؤال كرد: روزی كه هیچ پناهی نیست جز پناه تو چه كسی در پناه تو
خواهد بود. فرمود: آنها كه مرا یاد می كنند و من نیز آنان را یاری می كنم،
و با هم دوستی می كنند در راه من، پس دوست دارم آنها را، اینان كسانی
هستند كه وقتی بخواهم به اهل زمین بدی برسانم، آنها را یاد كرده و به خاطر
آنان بدی را دفع می كنم.( 4)
3- محبت خداوند
انسانی
كه پیوسته به یاد خداست، حب الهی در قلبش جای می گیرد. چنانچه در زندگی
روزمره نیز چنین است كه اگر انسان در تمامی ساعات و در تمامی افكار خود
شخص خاصی را در خاطر داشته باشد، كم كم محبت او در قلبش حاكم می شود. در
روایت نیز آمده است.
«من اكثر ذكر الله احبه» هركس زیاد خدا را یاد كند، محبت خداوند در قلبش حاكم می شود.( 5)
4- فلاح و رستگاری
از
نظر قرآن كریم ذكر خدا زمینه رستگاری انسان را فراهم می سازد:
«واذكروالله كثیراً لعلكم تفلحون» ( 6)خدا را بسیار یاد كنید،
باشد كه رستگار شوید.
5- افزایش بركت و حضور ملائكه
از
روایات استفاده می شود خانه ای كه ذكر خدا در آن بسیار شود، بركتش بسیار
می شود و ملائكه در آن خانه حاضر و شیطانها دور می گردند، و آن خانه برای
اهل آسمانها آنچنان درخشنده است كه ستارگان برای اهل زمین، و خانه ای كه
در آن قرآن خوانده نشود و ذكر خدا در آن نشود، بركتش كم است و ملائكه از
آن خانه گریزان می شوند.
6- آرامش
آرامش و اطمینان
گمشده انسان امروزی است كه در آرزوی به دست آوردن آن می باشد قرآن كریم
راه رسیدن به آرامش را به بشر معرفی می نماید:
«الا بذكرالله تطمئن القلوب» همانا با یاد خدا دلها آرام می گیرد.( 7)
7-دوری
از شیطان آنان كه به یاد خدا هستند از وسوسه های شیطان متأثر نمی شوند و
یاد خدا سلاحی است كه از آنها در برابر شیطان محافظت می نماید.
«ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذكروا فاذا هم مبصرون»( 8)
پرهیزگاران
هنگامی كه گرفتار وسوسه های شیطان شوند، به یاد خدا و پاداش و كیفر او می
افتند؛ و (در پرتو یاد او، راه حق را می بیند و) ناگهان بینا می شوند.
8- غذای روح
حضرت
علی(ع) می فرماید: «مداومت بر ذكر الهی غذای روح و كلید رستگاری
است.» با توجه به اهمیت «ذكر الهی» و نقش سازنده آن در
پیشرفت معنوی انسانهای مؤمن، خداوند مؤمنان را از توجه به اموری كه انسان
را از یاد خدا باز می دارد بر حذر می دارد:
«یا ایهاالذین آمنوا لا تلهكم اموالكم ولا اولادكم عن ذكرالله و من یفعل ذلك فاولئك هم الخاسرون»( 9)
ای كسانی كه ایمان آورده اید، اموال و اولادتان شما را از یاد خدا باز ندارد و هر كس چنین كند از زیانكاران است.
بدیهی
است توجه به مال و زندگی دنیوی در صورتی نهی شده است كه انسان را از
یادخدا باز دارد و به عبارت دیگر؛ هدف انسان در زندگی توجه به آنها باشد
ولی در صورتی كه انسان مراقب نفس خویش باشد و از اینها به عنوان وسیله
برای رسیدن به سعادت ابدی استفاده كند، نه تنها مذموم نیست بلكه سفارش هم
شده است. پس اموال و اولاد تا آنجا كه از آنها در راه خدا و برای نیل به
حیات طیبه كمك گرفته شود، از مواهب الهی هستند و مطلوب می باشد اما اگر
علاقه افراطی به آنها سدی در میان انسان و خدا ایجاد كند، بزرگترین بلا
محسوب می شود. و خسرانی بزرگ است كه در آیه شریفه به همین معنا اشاره شده
است.( 01)
تعبیر به «خاسرون» به خاطر این است كه حب دنیا
چنان انسان را سرگرم می كند كه سرمایه های وجودی خویش را در راه لذت
ناپایدار و اوهام و پندارها صرف می كند و با دست خالی از دنیا می رود در
حالی كه با داشتن سرمایه های بزرگ برای زندگی جاودانه اش كاری نكرده است.
در
حالات عالم بزرگ شیخ عبدالله شوشتری از معاصرین مرحوم علامه مجلسی نوشته
اند: او فرزندی داشت كه بسیار مورد علاقه او بود، این فرزند سخت بیمار شد،
پدرش مرحوم شیخ عبدالله، هنگامی كه برای ادای نماز جمعه به مسجد آمد
پریشان بود، هنگامی كه طبق دستور اسلامی، سوره منافقین را در ركعت دوم
تلاوت كرد و به این آیه رسید، چندین بار آیه را تكرار كرد! پس از فراغت از
نماز، بعضی یاران علت این تكرار را سؤال كردند، فرمود:
هنگامی كه به
این آیه رسیدم به یاد فرزندم افتادم، و با تكرار آن به مبارزه با نفس خود
برخاستم، آنچنان مبارزه كردم كه فرض كردم فرزندم مرده، و جنازه اش در
برابر من است و من از خدا غافل نیستم، آنگاه بود كه دیگر تكرار
نكردم.»( 11) و ( 21)
آثار دوری از یاد خداوند
همانگونه
كه «ذكر الهی» منشأ آثار و بركات فراوانی است، دوری از یاد
خداوند نیز پیامدهایی را به دنبال دارد كه به برخی از آنها اشاره می شود:
1- خودفراموشی
«ولا تكونوا كالذین نسوا الله فانساهم انفسهم...»( 31)
مانند كسانی كه خدا را فراموش كردند نباشید كه خدا نیز آنها را به خود فراموشی دچار ساخت.
و در آیات دیگری نیز به این مسئله «خودفراموشی» اشاره شده است.
«نسیان»
مصدر فعل «نسوا» است، به معنای زایل شدن صورت معلوم از صفحه
خاطرات، البته بعد از آنكه در صفحه خاطر نقش بسته بود، این معنای اصلی
«نسیان» است ولی در استعمال آن توسعه داده اند و در مطلق
روگردانی از چیزیكه قبلاً مورد توجه بوده نیز استعمال می شود.
در
حقیقت فراموشی خداوند، ترك شكر «ذكر الهی و ترك طاعت در بندگی را
نیز به همراه دارد»، زیرا از یكسو فراموشی پروردگار سبب می شود كه
انسان در لذات مادی و شهوات حیوانی فرو رود و هدف آفرینش خود را به
فراموشی بسپارد و در نتیجه از ذخیره لازم برای فردای قیامت غافل بماند.(
41) و ( 51) و ( 61)
از سوی دیگر فراموشی خدا، همراه با فراموش كردن
صفات پاك اوست كه هستی مطلق و علم بی پایان و غنای بی انتهای از اوست و
هرچه غیر اوست وابسته و نیازمند به ذات پاكش می باشد و همین امر سبب می
شود كه انسان خود را مستقل و غنی و بی نیاز شمرد و بر نفس خود اعتماد كند،
با اینكه باید به پروردگارش اعتماد نموده و از او ترسان و به او امیدوار
باشد.
و اینها همه عامل اصلی فسق و فجور و بلكه این خود فراموشی بدین
مصداق و خروج از طاعت خداست و لذا می گوید «اولئك هم
الفاسقون»( 71)
2- همراهی شیطان
«و من یعش عن ذكر الرحمان نقیض له شیطانا فهو له قرین»( 81)
و هر كس از یاد خدا رویگردان شود شیطانی برای او می گماریم تا همنشین او شود.
3- سختی در زندگی
«و من اعرض عن ذكری فان له معیشه ضنكا و نحشره یوم القیامه اعمی»( 91)
و هر كس از یاد من رویگردان شود، زندگی (سخت) و تنگ خواهد داشت و روز قیامت او را كور وارد محشر می كنم.
4- غفلت
«واذكر ربك فی نفسك تضرعا وخیفه و دون الجهر من القول بالغدو والاصال و لاتكن من الغافلین»( 02)
پروردگارت را در دل خود، از روی تضرع و خوف، آهسته و آرام، و صبحگاهان و شامگاهان یاد كن و از غافلین مباش.
مراد
از «غفلت» در آیه شریفه بی توجهی است كه در اثر دوری از ذكر
الهی به انسان دست می دهد و مقصود از غفلت در بیشتر آیات غفلت غیرمعذور و
مذموم است.
در تعالیم پیشوایان دین و در روایات ائمه طاهرین(ع) نیز، از غفلت انسان نهی شده است از جمله:
قال الصادق(ع): «ان كان الشیطان عدوا فالغفله لماذا و ان كان الموت حقا فالفرح لماذا»( 12)
اگر شیطان دشمن شماست پس غفلت از حقایق و واقعیات برای چه و اگر مرگ حق است پس خوشحالی شما برای چیست؟
پا نوشت ها:
1-تفسیر المیزان، ج 16، ص .328 2-ر.ك، فریده مصطفوی، روش خودسازی، ص .81
3-سوره بقره، آیه .152
4-چهل حدیث حضرت امام(ره)، حدیث 18، ص .287
5-میزان الحكمه ، ص 421، ج .3
6-سوره جمعه، آیه .10
7-سوره رعد، آیه .28
8-اعراف، .201
9-سوره منافقون، آیه .9
01-ر.ك، تفسیر المیزان، ج 19، ص .291
11-تفسر نمونه، ج 24، ص .173
21-همان، ص .175
31-سوره حشر آیه .19
41-«الیوم ننساكم كما نسیتم لقاء یومكم هذا و ماواكم النار و ما لكم من ناصرین» جاثیه، .34
51-«نسواالله فانساهم...» توبه، .67
61-تفسیر المیزان، ج 19، ص .219
71-تفسیر نمونه، ج 23، ص .540
81-سوره زخرف، آیه .36
91-سوره طه، آیه .124
02-سوره اعراف، آیه .205
12-سفینه البحار، ج 2، ص 323 به نقل عرفان اسلامی، ج 2، ص .116
نفیسه فقیهی مقدس-روزنامه کیهان - شماره سه شنبه 30/4/1388 - 22:45
دانستنی های علمی
نوجوانی و جوانی یكی از مهم ترین مراحل زندگی انسان محسوب می شود و آخرین
مرحله تحول شناختی و گذر از مرحله (پیرو دیگران بودن)به دوره (مستقل بودن)
است.
دوره ای كه نوجوان به هویت واقعی خویش دست می یابد.
در این مرحله والدین دیگر نمی توانند به او كمك چندانی بكنند.
چه این كه وی الگوهای خود را در جای دیگری جست و جو می كند.
میل به اظهار وجود و اثبات خود یكی از طبیعی ترین حالات روانی دوره نوجوانی و جوانی است.
نوجوان
و جوانی كه دوره كودكی را پشت سر گذاشته است، باید خود را برای زندگی
مستقل اجتماعی آماده كند، تحقق موضوع پیش از هر چیزمستلزم یافتن هویت
خویشتن است.
اینك او خود را یافته است.اگر
بزرگسالان ویژگی های این دوره زندگی او را بشناسند و با آن برخوردی مناسب
داشته باشند، هم نوجوانان به هویت خویش دست می یابندو هم بزرگسالان كمتر
احساس نگرانی می كنند، از این رو، می توان گفت: بیشتر انحرافات نوجوانان و
جوانان ریشه در ناكامی های اولیه زندگی دارد.
امام صادق (ع) با بیان حكیمانه ای به این دوره از زندگی نوجوانان اشاره می كنند و می فرمایند: كودك، هفت سال اول، فرمان رواست.
او را آزاد بگذارید تا استقلال در عمل پیدا كند.
در هفت سال دوم آمادگی خاصی برای الگوپذیری دارد، چه این كه هنوز در مرحله دیگرپروری قرار دارد و الگوپذیر است.
از
این رو سعی كنید در این دوره الگوهای مناسبی در اختیارش قرار دهید و محیط
تعلیم و تربیت او را اصلاح كنید تا از طریق مشاهده الگوهای مفید و جذاب،
رشد كند.
اما درمورد دوره نوجوانی می فرماید: دوره پیرو دیگران بودن
او سپری شده و با آغاز نوجوانی، دوره دوست یابی، هویت خویشتن آغاز شده
است.
او را آزاد بگذارید تا خود انتخاب كند و حتی درمورد مسائل گوناگون زندگی با او مشورت كنید و از او نظرخواه باشید.
اگر
با نوجوان این گونه برخورد شود و به او شخصیت و هویت و اعتبار اعطا شود،
طبیعی است كه هم اعتماد به نفس او تقویت می شود و هم احساس امنیت و آرامش
می كند، این اساسی ترین راه برای تربیت نوجوان به شمار می رود.
بنابراین
هر رفتاری كه از آدمی سرمی زند، نشات گرفته و متاثر از مجموعه ای از عوامل
است كه هرگز نمی توان نوجوان و یا جوان را مقصر و مجرم اصلی دانست و
دیگران را بی گناه.
با نگاه فوق، به طور اساسی زمینه پیدایش جرم از بین می رود.
از
این رو در پیدایش بزهكاری و رفتارهای ناهنجار و آسیب زا عوامل متعددی به
عنوان عوامل پیدایش و زمینه ساز موثر هستند كه فرد مرتكب شونده، تنها بخشی
از قضیه می باشد.
در واقع باید با این نگاه به مجرم نگریست كه مجرم یك بیمار است.
اصولا
اسلام به پیش گیری جرم بیش از اصلاح مجرم اهتمام دارد، به همین دلیل بیش
از هر چیز به عوامل به وجود آورنده و زمینه های گناه و جرم توجه ویژه ای
دارد و برای مقابله با آن چاره سازی كرده است.
اسلام، آگاهی، علم و
تفكر را مایه اساسی هر نوع پیشرفت و سعادت می داند و آن را بسیار می ستاید
و از جهل و نادانی كه مایه بدبختی و گناه است، نهی می كند.
به رعایت
بهداشت و نظافت عنایت ویژه داشته و برای سلامت روح و روان، نیز به اقامه
نماز و دعا امر فرموده است و به گذشت، مهربانی و صبوری، حق شناسی، سپاس
گزاری، رعایت حرمت دیگران، عدل و احسان، توصیه كرده و از نفاق، ریا، دروغ،
افترا و تحقیر به شدت بیزاری جسته است.
همه افراد را در برابر اعمال
خویش مسئول دانسته و می فرماید: هر كار ریز و درشتی در اعمال افراد ثبت می
شود و عمل هیچ كس ضایع نخواهد شد.
علاوه بر این، به امر به معروف و
نهی از منكر به عنوان وظیفه همگانی توجه كرده و انجام عبادات روزانه فردی
و جمعی را به عنوان عوامل پیش گیرانه مطرح كرده است، البته در جای خود پیش
از وقوع جرم و به رغم آن همه توجه به امر پیش گیری و اصلاح و
بازپروری.اسلام برای مجازات نیز به عنوان اهرمی برای جلوگیری از تكرار
وقوع جرم تاكید فراوان دارد.
در واقع، مجازات ها در اسلام نیز برای پیش گیری است.
وظایف خانواده
خانواده ها نیز وظایفی در مقابل پیش گیری از جرم وبزهكاری فرزندان دارند كه برخی از آن ها اشاره می شود:
1- دوستی با فرزند و حذف فاصله والدین با فرزندان، به گونه ای كه آنان به راحتی مشكلات و نیازهای خود را به والدین بگویند.
2- تقویت اعتقادات فرزند، به ویژه در كودكی و نوجوانی، در كنار پای بندی والدین به آموزه های دینی.
3- ایجاد و سازگاری در محیط خانه.
4- ایجاد بستر مناسب برای احساس امنیت، آرامش، صفا و صمیمیت و درك متقابل والدین و فرزندان.
5- تلاش برای تامین نیازهای مادی و معنوی فرزندان توسط والدین.
6- توجه به نیازهای روحی و عاطفی اطفال و نوجوانان و ایجاد فضای مطلوب و آرام در خانواده.
7- مراقبت والدین نسبت به اعمال و رفتار فرزندان خود.
8- برنامه ریزی مناسب برای تنظیم اوقات فراغت نوجوانان و جوانان.
9- نظارت جدی والدین نسبت به دوست یابی فرزندان.
سه شنبه 30/4/1388 - 22:43
خانواده
باز هم غروب سرخ آدینه است و لحظه قبض و سنگینی روح بر قلب
باز
هم فارغ از تمام افکار زمینی با دلی آکنده از عشق به افق سرخ و خونین چشم
دوخته ام و دلتنگ دیدار توام و آنقدر حرفهای ناگفته برایت دارم که گمان
نمی کنم عمر مجال گفتن آنها به من دهد.
همیشه احساس می کنم در این روز بیشتر به تو نزدیک می شوم و راحت تر می توانم با تو صحبت کنم.
همین چند دقیقه پیش پرستو را دیدم به سوی افق پر می کشید و شاد بود دلیل شادیش را پرسیدم می دانی چه گفت؟
پرستو
می گفت: کسی در باغی زیبا با دستهایی مهربان برایش لانه ای از شاخه های
درخت عشق ساخته و او می خواهد برای زندگی به آنجا برود. پرسیدم چه کسی؟ در
کدام باغ؟ گفت تو فکر می کنی ما پرستوها بی صاحب و آشیانه ایم؟ اگر یک عمر
دربدری می کشیم و خانه بدوشی، همه اش به عشق دیدار و وصال معشوق است و
اکنون است آن لحظه باشکوه وصال! و آنگاه پر کشید و از دید من دور شد. گویی
پرستو نزد تو می آمد، به حالش غبطه خوردم، کاش منهم روزی به دیدار تو
بهترین بیایم، راستی برایت بگویم; دیشب در خواب شقایق را دیدم او نیز
همانند من خون دل می خورد آخر او بارها از عشق تو جان سپرده و با اشک پاک
آسمان دیگر بار از قلب زمین روییده و زنده شده! می دانی؟ مردم اسمش را
گذاشته اند، گل همیشه عاشق! چون همیشه جامه ای سرخ از خون دلش بر تن دارد
و همیشه مانند من عاشق عزیزی چون تو بوده. محبوبم! مگر نه اینکه می گویند
می آیی! و دست مردم را می گیری و عاشقان را نوازش می کنی پس بیا! بیا ای
محبوب زیبا!ای خوبروی مه پیکر!بیا و دل تنگ مرا مونس باش، بیا و درد مرا
درمان باش، بیا و چشم منتظر مرا با نور ربانیت نورانی کن، که بهترین
دلتنگیها، دلتنگی برای تو و شیرین ترین درد، درد فراق تو و زیباترین لحظه
ها، لحظه های انتظار کشیدن برای تو، بهترین است و من حاضر نیستم ذره ای از
درد تو را به آسانی از دست بدهم!
یادم می آید مادربزرگ همیشه می گفت
ما هر روز معشوقمان را می بینیم چرا که اگر نبینیمش سوی چشمانمان را از
دست می دهیم، آری من نیز هر روز تو را می بینم امابراستی به کدام چهره ای
و در کدامین جامه که هر روز تو را زیارت می کنم که هیچگاه سعادت شناخت تو
را ندارم؟ باز هم از جا برمی خیزم، به آب دیده وضو می کنم و سماتی بر سماء
می خوانم تا تسکین دل دردمندم باشد دعایی که به گفته مادربزرگ فرجت را
نزدیکتر می سازد. به هر حال نمی توانم دلتنگی نکنم زیرا با همه دردها و
ناراحتیهایی که در بردارد برای من دوست داشتنی است دیگر اشک مجالم نمی دهد
و قطرات آن که از عمق وجودم سرچشمه گرفته اند بر شیارهای مورب گونه هایم
سرازیر می شوند و قلبم را از هر چه غیر از توست می شویند و قلبم اکنون
آنچنان زلال است که مردن و منتظر ماندن برایش یکسان است . قلب من خواه با
مرگ بخاطر تو پر شود خواه با انتظار برای تو! فرقی نمی کند، در این هر دو
ابدیت عشق تو برپاست! براستی تو کیستی؟ تو که در کنارم هستی بی آنکه تو را
ببینم یا حداقل بشناسم، تو که غالبا دیدارت می کنم ! تو کیستی که وقتی با
تو صحبت می کنم سکوت می کنی و هیچ بر زبان نمی آوری ولی به اعماق قلبم
نفوذ کرده و آنجا با من سخن می گویی؟! بگو براستی تو کیستی؟ چگونه ای؟
کجائی؟ چه وقت می آیی؟ آن زمان که گل ستاره ها پرپر شدند؟ آن زمان که همه
رؤیاهای درخشان پرنده ای شدند و پر کشیدند؟ آن زمان که تبر مرگ بر خاکم
افکند و طاق آسمان فرو ریخت؟ آن زمان می آیی؟ نه نه، چه عذاب آور است و چه
تلخ و ناگوار، با من اینگونه نامهربان مباش و بیا، بیا و درد مرادرمان کن
!
چشمهایم دیگر از اشک پر شده و افق را تار می بینم و درخشش آسمان در
قطرات اشکم محو می شود، دلم طاقت نمی آورد می خواهم فریادی از عمق جان
برآورم و به همه بگویم دیگر تاب این همه انتظار ندارم،ولی شیرینی و زیبایی
و عظمت این انتظار خوش همچون سنگی مقاوم در برابر سیلاب گریه های من نشسته
پس ای پاکتر از زلال آب همچون ستاره ای پس از باران منتظرت می نشینم و از
تو می پرسم; که براستی چه وقت می آیی؟ تا همه را از اینهمه ظلم و ستم و
جور رهایی دهی! آن چه زمانی است که تو: محبوب ما، سرور ما، صاحب ما و آقای
بزرگوار ما بر مسند زرین پادشاهی عالم عدالت می نشینی! براستی ای صاحب عصر
آن چه عصری است؟ و در این هنگام است که طنین دلنوازالله اکبر گوشم را می
نوازد و امید بر فرج و ظهورت می بندم ای بهترین،
ای یوسف گمشده زهراعلیهاالسلام!
سه شنبه 30/4/1388 - 22:40
خانواده
پنج شنبه، ساعت پنج بعد از ظهر، بابا به همه دوستانش سر می زند. من راننده
او هستم. او نه چشم دارد و نه پا. یعنی پا دارد؛ اما پاهایش کار نمی کند.
می نشیند روی ویلچر. من راننده ویلچر او هم هستم.
همه دوستانش را دید.
نه این که دید، با آن ها یک به یک درد دل کرد. نه همه دوستانش را، نه،
هنوز صالح و شیخ حبیب مانده اند. ویلچرش را هل می دهم و می برمش روبه روی
صالح. پدرم سلام می کند. من هم سلام می کنم. شانه هایش تکان می خورد. به
هر کدام شان که می رسد، همین جور گریه می کند. برای صالح بیش تر خودش را
لوس می کند. من نمی گویم. خودش می گوید. می گوید ما با هم دوست و رفیقیم،
حالا من مجبورم خودم را برای شان لوس کنم. پدرم می گوید: «من نه می
بینم و نه راه می روم؛ ولی آن ها هم می بینند و هم همه جا سر می
زنند.»
بابا را با صالح تنها می گذارم. ممکن است بخواهند حرف های
خصوصی بزنند. نمی توانم از بابا خیلی دور شوم. دلم برایش تنگ می شود. گاهی
که دلم برایش تنگ می شود، می گیرمش توی بغلم. محکم می فشارمش و هی ماچش می
کنم. حالا هم نگاهش می کنم. هر وقت چفیه اش را باد می رقصاند، بابا قشنگ
تر می شود. روزی که با هم رفتیم سینما، عمو رضا را دیدم. خم شد. اول بابا
را بوسید و بعد چفیه اش را. می گفت این چفیه سرباز امام زمان(عج) است.
خیلی
تنهایش نمی گذارم. برمی گردم و می روم سراغ بابا و دوستش صالح. بابا هنوز
دارد حرف می زند. حرف نمی زند، درد دل می کند. یواش یواش می روم که متوجه
من نشود؛ اما خیلی باهوش است. فهمید من آمدم. اشک هایش را پاک کرد. ته
مانده حرف هایش را گوش می دهم. بابا می گوید: «صالح امشب، شب جمعه
است؛ شب انتظار. من امشب خودم را آماده می کنم.»
بابا همیشه با
صالح و علی و... این حرف ها را می زند. می گوید: «شب جمعه یعنی شب
انتظار، یعنی فردا صبح، آقا ظهور می کند. باید خودمان را آماده کنیم. جمعه
روز عید ماست.»
بعد آهی می کشد و ادامه می دهد: «ولی اگر
دوباره آقا نیامد چه کنیم؟ دل مان می گیرد. دوباره تنهایی، بی کسی و غربت
شروع می شود.»
هوا دارد تاریک می شود؛ اما بابا از دیدن صالح و
دوستانش سیر نمی شود. ویلچر را هل می دهم. بابا می گوید: مهمانی بس است.
شهدا می خواهند بروند بهشت و ما هم برویم خانه مان.»
شب جمعه
بابا بی تاب است. مریم برایش دعا می خواند. بابا باید هر شب جمعه دعای
کمیل را گوش کند. دل تو دلم نیست. من که از دعا چیزی سر در نمی آوردم.
قرار است بعد از دعا، حاج عمو رضا و دوستان ویلچریِ بابا بیایند خانه مان.
مریم راست می گوید. می گوید: «این جمع ویلچری ها و سرفه ای ها و اعصابی ها عجب جمعی اند.»
بابا می گوید: «جمع دفاع مقدسی ها.»
اما عمو رضا می گوید: «جمع یاران.»
روزی از بابا پرسیدم: «یعنی چه جمع یاران؟»
بابا گفت: «یعنی یاران امام زمان(عج).»
حاج نصرت می گوید: «جمع شَل و لنگ ها و کورها، جمع تیر و ترکش خورده ها.»
یکی
یکی آمدند. اتاق که پر می شود، من بیش تر کیف می کنم. هر شبِ جمعه، خانه
یکی از ویلچری ها شب عید برپاست. امشب خانه ما جمع اند. دلم می خواهد داش
مرتضی بخواند. دل آدم را می برد. عزیز آقا که از خاطرات جبهه می گوید،
دیگر کولاک می شود. امشب قاسم نیامد. بابام به او می گوید سنگرساز. راننده
بلدوزر بوده. سنگرسازان بی سنگر. نمی دانم چرا وقتی این اسم به گوشم می
خورد، تنم می لرزد. مور مورم می شود. بابا می گوید: «بچه های
سنگرساز، گم نام ترین بچه های جنگ اند.»
صبح جمعه، ساعت هشت صبح
است. بابا تازه از دعای ندبه برگشته. من خواب ماندم. مریم راننده بابا
بوده. از پشت پنجره می بینم او را. مریم برایم دست تکان می دهد. بابا با
مریم حرف می زند و بعد می خندد. قرار بود مرا هم صدا کند. حتماً دوباره می
گوید دلم نیامد بیدارت کنم.
روزی که این را گفت، به او گفتم: «مگه خودت نمی گویی بچه های جنگ هم سن و سال من بودند؟ شب تا صبح بیدار بودند؟»
عزیز آقا می گفت: «بچه های سنگرساز، این قدر کوچک بودند که وقتی سوار بلدوزرها می شدند، دیده نمی شدند.»
بوی
عطرش اتاق را پر کرد. بابا را می گویم. با بابا قهر می کنم. به او سلام
نمی کنم. مریم لبش را گاز می گیرد. بابا می خندد و سلام می کند. آهسته
جوابش را می دهم. بابا می گوید: «خُب باشه، ما که تنها ماندیم، تو
هم با ما قهر کن.»
زیر چشمی نگاهش می کنم. صورتش پر از نور
است. می دوم طرفش. بابا دیگر یاد گرفته که باید آغوشش را باز کند. می
گیرمش توی دلم و پر از بوی عطر می شوم.
مریم می گوید: «بابا بوی گل می دهد.»
همیشه این را می گوید. من روزی به مریم گفتم: «این اعصابی ها، یعنی یاران امام زمان(عج).»
او گفت: «ویلچری یعنی چه؟»
گفتم: «همین جانبازان شیمیایی، اعصابی، قطع نخاعی. نمی دانم همه شون بوی عطر می دهند.»
بابا می گوید: «خواب بودی عزیزم، دلم نیامد بیدارت کنم.»
می گویم: «قربان تو بابای مهربان و دوست داشتنی بروم.»
می گوید: «خدا نکند. الهی قربان آقا برویم همه مان.»
بابا
همیشه صبح جمعه آماده است. می گوید: «خودم را آماده کرده ام که اگر
آقا تشریف آوردند و مرا به نوکری قبول کردند... .» و بعد می زند زیر
گریه.
در یخچال را باز می کنم و دوباره جعبه های شیرینی و گز را می
شمارم. قرار است بچه های دفاع مقدس بروند کوه. آن جا جشن می گیرند و
شیرینی می خورند. اول برای آقا دعا می کنند و بعد به قول بابا با هم صفا
می کنند. من می گویم روز شعر انتظار، همه با هم می رویم. مریم هم می آید.
راستی راستی صبح جمعه چه قدر باصفاست. من هم کم کم دارم شاعر می شوم. حاج
احمد، فرمانده گردان سلمان است. شعر هم می گوید. حاج احمد می گوید تو هم
داری شاعر می شوی. بابا درست روبه روی صالح است. دارد گِله می کند. یعنی
درد دل می کند. دلش گرفته. دل من هم گرفته. بابا می گوید: «صالح،
باز هم آقا نیامد.»
شانه هایش تکان می خورد. مریم با دستمال اشکش
را می گیرد. حاج رضا نشسته سر قبر شیخ حبیب. بچه های ویلچری همه جمع اند.
همه ناراحت و دمق اند. بابا بلند بلند با صالح درد دل می کند. عزیز آقا
راننده بلدوزر دوران جنگ محکم می کوبد روی پایش و گریه می کند.
صدای
حاج احمد بلند می شود: «اسماعیل تو به آقا بگو، ما که آماده بودیم،
چرا دوباره غریب شدی آقا؟ نیامدی آقا؟ دل من هم گرفته. بابا که ناراحت
باشد، دنیا برایم زهرمار می شود. بابا می گوید آقا که نیاید، دنیا برای
همه مان از زهرمار هم بدتر است. دنیا بی آقا یعنی جهنم.»
شنبه
صبح، ساعت چهار بعد از اذان. بابا نمازش را خوانده. دست هایش بالاست. من
خواب و بیدارم. بابا می گوید: «خدایا از امروز مراقب خودمان هستیم
که آدم بدی نباشیم. سعی می کنیم گناه نکنیم. سعی می کنیم خومان را برای
آمدن آقا آماده کنیم» و بعد قرآن می خواند، نه این که قرآن را
بخواند، به قرآن گوش می دهد. ضبط را روشن می کند. من می خوابم. می خوابم
تا دم صبح. می خواهم بابا دوباره دست بکشد روی سرم و بگوید: «مهدی،
مهدی بلند شو بابا. بلند شو عزیزم. نمازت قضا می شود.»
سه شنبه 30/4/1388 - 22:39
شعر و قطعات ادبی
بسم الله الرحمن الرحیم
هوای تو
محمدجواد آسمان
دلم مثل غروب جمعه ها دارد هوایت را
کجا واکرده ای این بار گیسوی رهایت را؟
کجا سر در گریبان بردی و یاد من افتادی
که پنهان کرده باشی گریه های های هایت را
خیابان «ولی عصر» بی شک جای خوبی نیست
که در بین صداها گم کنی بغض صدایت را
تو هم در این غریبستان وطن داری و می دانی
بریده روزگار بی تو صبر آشنایت را
نسیمی از نفس افتاده ام از نیل ردّم کن
رها کن در میان خدعه ماران عصایت را
نمی خواهم بجنگم در رکابت... مرگ می خواهم
به شمشیر لقا از پی بخشیدم عطایت را
فقط یک بار از چشمان اشک آلود من بگذر
که موجا موج هر پلکم ببوسد جای پایت را...
... گل امّید را در روز بی خورشید خیری نیست
شب است و می کشی روی سر دنیا عبایت را
انتظار
سودابه مهیجی
چه جمعه ای... چه غروب غریب و دلگیری...
چرا سراغی از این جمعه ها نمی گیری؟
مسافری که هنوز و همیشه در راهی!
کجای راه سفر مانده ای به این دیری؟
به پیشواز تو آغوش زندگی جان داد
بیا پیاده شو از این قطار تأخیری...
چقدر پیر شدی روی گونه هایم اشک!
تو سال هاست که از چشم من سرازیر...
چقدر ماندی در بند انتظار ای دل!
شدی شبیه دیوانگان زنجیری...
چقدر شاعر مفلوک! قلبت از سنگ است
چطور از غم دوری او نمی میری...
ای تو همیشه در میان!
هـ . الف سایه
نامدگان و رفتگان از دو کرانه زمان
سوی تو می دوند هان! ای تو همیشه در میان
در چمن تو می چرد آهوی دشت آسمان
گرد سر تو می پرد باز سپید کهکشان
هر چه به گرد خویشتن می نگرم در این چمن
آینه ضمیر من جز تو نمی دهد نشان
ای گل بوستان سرا از پس پرده ها درآ
بوی تو می کشد مرا وقت سحر به بوستان
ای که نهان نشسته ای باغ درون هسته ای
هسته فرو شکسته ای کاین همه باغ شد روان
آه که می زند برون از سر و سینه موج خون
من چه کنم که از درون دست تو می کشد کمان
پیش وجودت از عدم، زنده و مرده را چه غم؟
کز نفس تو دم به دم می شنویم بوی جان
پیش تو جامه در برم نعره زند که بر دَرم!
آمدنت که بنگرم، گریه نمی دهد امان...
وقتی تو نیستی
ملیحه سیف آبادی
تو نیستی
و انسان به طرز غریبانه ای عریان می شود
و تمام لحظه های شنیدن، کر...
«تو نیستی»
الفبای معصومانه ای است
در کالبد مسخ دفترمان جاری...
دنیا
آبستن کودکان عصیان
و عرصه بی دریغ پاییز گونه ای است
که زانوان سبز آزادی را
بارها زمین می زند
طنین آمدنت مگر
به سرودی بلند بدل کند
هجای سست عدالت را
سال ها ایستاده ایم
به بدرقه شانه هایت
در رواق هایی بی حوصله
و تو نیستی... سه شنبه 30/4/1388 - 22:38
شعر و قطعات ادبی
تا كی ورق ورق كنم این سر رسید را
چون كودكی رسیدن سال جدید را
با دست زیر چانه تو را آه می كشم
چون غنچه ای كه آخر اسفند، عید را
برخیز و خاك را بنشان بر عزای باد
كافی ست هر چه قدر كه رقصانده بید را
با شعر مثل زورقی آشفته كرده ام
آرام روزهای كران ناپدید را
بی شعر شاهی ام كه پس از سال ها نبرد
در پیشگاه قلعه نیابد كلید را
چشم ات اگر مجال دهد ترجمان شوم
با لهجه صریح تغزل شهید را
سه شنبه 30/4/1388 - 22:37
شعر و قطعات ادبی
نظر ز راه نگیرم مگر كه باز آیی
دوباره پنجره ها را به صبح بگشایی
تمام شب به هوای طلوع تو خواندم
كه آفتاب منی، آبروی فردایی
تو رمز فتح بهاری، كلام بارانی
تو آسمان نجیبی، بلند بالایی
چه می شود كه شبی ای نجابت شرقی
دمی برآیی و این دیده را بیارایی
به خاك پای تو تا من بگسترم دل و جان
صبور سبز! بگو از چه سمت می آیی
هجوم عاصی توفان به فصل غیبت تو
چه سروها كه شكست و چه ریخت گل هایی
سه شنبه 30/4/1388 - 22:37
خانواده
من وقتی این روایت را روی پوستر دیدم با حیرت به خودم گفتم مگر عظمت و
وسعت وجودی حضرت فاطمه زهرا (س) چقدر هست که امام زمان و ولی الله الاعظم
می فرماید اسوه و الگوی من حضرت زهرا(س) هست و درجای دیگر از امام کاظم
علیه السلام روایتی را دیده بودم که ما (ائمه) حجت خدا برای خلق و فاطمه
زهرا حجت خدا بر ما ائمه است.
مسئول مؤسسه، با الله اکبرهای بلندی که می گفت، دوستان را به اسم صدا می زد و به نماز جماعت دعوت می کرد.
نماز
جماعت ظهر برگزار شد و طبق قرار هر روز، یکی از دوستان بین دو نماز باید
روایتی می گفت تا با صحبت های ائمه آشناتر شویم و نور کلام آنها هر روز در
زندگی ما جریان داشته باشد.
ولی امروز، هر یک از دوستان، با نوع نگاه و
زمزمه هایی که داشتند، مسئولیت را به دیگری محول می کردند. من که تازه
وارد بودم، گوشه ای نشسته و منتظر بودم، که ناگهان دوستی از پشت سر به من
اشاره کرد و گفت: آقا سید شما، شما بفرما یا علی!
و من تا آمدم عذر بیاورم، با صلوات جمع، قرعه را به نام خودم تمام شده دیدم و با تعجب گفتم: آخه من باید حول چه محوری صحبت کنم؟!
مسئول
مؤسسه، آقای پور سید آقایی با لبخند گفت: اگر درباره حضرت مهدی(عج) و
مهدویت مطلبی داری که چه بهتر ولی اگر نبود هر روایتی از معصوم نورانیت
دارد و خوب است. من که توی دفترچه یادداشتهایم دعاهای روزانه حضرت زهرا(س)
را داشتم با این سؤال که امروز چند شنبه است دعای روز چهارشنیه حضرت را
خواندم و فرازهایی از دعا را همراه با نکات و توضیحاتی درباره خواسته های
حضرت زهرا(س) از خداوند، توی چند دقیقه جمع بندی و بحث را تمام کردم؛
اگرچه انصافاً بیان این فرازها از دعا نه تنها روزها که ماهها احتیاج به
کار کردن دارد و باز هم ممکن هست که حق مطلب ادا نشده باشد.
بگذریم.
بعد از صحبتهایی که داشتم، به فکر جمله ای بودم که آقای پور سید آقایی
گفت.... «صحبتها اگر درباره حضرت مهدی باشه بهتره»
ولی من
از اونجا که توی دفترچه ام روایتی در خصوص حضرت نداشتم لذا از دعاهای
روزانه حضرت زهرا سلام ا... علیها بحث کردم. و نکته ای که باعث سؤال می شد
همین جا بود که آیا بین دعاهای حضرت زهرا سلام الله علیها و حضرت مهدی عجل
الله تعالی فرجه الشریف ارتباطی هست یا نه؟!
بعد از نماز که به سمت
خانه حرکت کردم توی راه داشتم به همین مسئله فکر می کردم و دنبال روزانه
ای می گشتم تا این ارتباط را پیدا کنم ولی مطلب خاصی به ذهنم نرسید و این
سؤال بی جواب ماند. به خانه که رسیدم می خواستم استراحت کنم که دفترچه
یادداشتم را برداشتم و به نوشته ها و نکته هایی که توی هر صفحه بود نگاهی
گذرا انداخته و رد می شدم که ناگهان جمله ای که با خط نسبتاً درشت وسط یکی
از صفحات خودنمایی می کرد توجه ام را جلب کرد.
وقتی به اون جمله
بیشتر دقت کردم یادم آمد که این جمله روایتی بود که روی یک پوستر دیده
بودم و با شنیدن اون اوج عظمت و وسعت وجودی حضرت فاطمه زهرا (س) آنقدر
وجودم را گرفت که وقتی دیدم روایت همراه با آدرس و سند ذکر شده، دفترچه ام
را از جیب ام درآورده و اون را یادداشت کردم.
الغرض با دیدن، روایت
سؤال بی جواب من هم جواب گرفت و افق جدیدی را برای من باز کرد و از طرفی
هم به داشتن اینچنین امامی که از کوچکترین اتفاقات زندگی برای هدایت من
استفاده می کند به خودم بالیدم و اما روایت از جمله های زیبا و نورانی
حضرت مهدی(عج) روحی فداه بودکه درباره مادر بزرگوارشان حضرت فاطمه زهرا
سلام الله علیها گفته و فرموده اند:
فی ابنة رسول الله لی اسوة حسنة
دختر رسول خدا برای من اسوه حسنه است
من
وقتی این روایت را روی پوستر دیدم با حیرت به خودم گفتم مگر عظمت و وسعت
وجودی حضرت فاطمه زهرا (س) چقدر هست که امام زمان و ولی الله الاعظم می
فرماید اسوه و الگوی من حضرت زهرا(س) هست و درجای دیگر از امام کاظم علیه
السلام روایتی را دیده بودم که ما (ائمه) حجت خدا برای خلق و فاطمه زهرا
حجت خدا بر ما ائمه است.
و این در کلام نورانی را وقتی کنار هم گذاشتم چیزی جز نورانیت و بزرگی آنهم در مادر بزرگوار ائمه سلام الله علیهم ندیدم.
ولی
امروز با دین همان روایت خیلی چیزهای دیگر فهمیدم و از همه مهمتر همین که
یک جمله آن بزرگان، فقط یک جمله نیست! بلکه نوری است که تو از هر زاویه ای
به آن نگاه کنی، همانجا را روشن می کند و ظلمت جهل را برمی دارد از جمله
همین سوال امروز من که ساعتها ذهن من را به خودش مشغول کرده بود و بالاخره
با دیدن همین جمله کلید خورد و قفل اون باز شد.
بله سؤال من این بود
که آیا بین صحبتهای امروز من یعنی دعاهای روزانه حضرت زهرا(س) و حضرت مهدی
و مباحث مهدویت ارتباطی هست یا نه. و جوابی که خود حضرت مهدی(عج) به این
سوال می دهند که آیا می شود که اسوه حضرت مهدی (عج) مادر بزرگوارشان باشد
و بین این دو ارتباطی نبوده و دعاهای هر روز آنها یکی نباشد.
اصلاً آیا می شه یک جا را پیدا کرد که ارتباطی نباشه؟!
دعاهای
روزانه حضرت زهرا(س) یعنی خواسته هایی که هر روز حضرت فاطمه (س) از درگاه
خداوند دارند و چیزهایی که به دست آوردن آن حضرت را خوشحال و مسرور می
کند.
و از یک طرف حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرماید ارزش
هر کسی به اندازه چیزهایی است که او را خوشحال یا ناراحت می کند بنابراین
وقتی من امروز با رسیدن به یک مدرک، خانه، ماشین یا... خوشحال و با از دست
دادن آنها ناراحت می شوم می توانم ارزش خودم را بفهم و در مقابل ارزش و
اندازه برزگوارانی مثل حضرت زهرا(س) را از نوع خواسته های آنها از خداوند
بفهمم و وقتی حضرت مهدی(عج) اگلوی خود را حضرت فاطمه زهرا(س) معرفی می کند
یعنی پای خود را جای پای آن حضرت قرار می دهد و ناگزیر خواسته های آنها
یکی و دعاهای آنها مثل هم است و خوشحالیها و غمها و نگرانی های آنها فقط
از یک جا سرچشمه خواهد گرفت.
از طرفی این جمله کاملاً نشان می دهد که
برای شناخت ابعاد وجودی حضرت مهدی(عج) و شرایط و موقعیتهای آن حضرت کافی
است ما به شناختن ابعاد وجودی حضرت فاطمه زهرا(س) بپردازیم و همان وجود
مقدس را بر شخصیت امام زمان خود تطبیق دهیم و با این روش مجهولاتی را کشف
و به دید جدیدی از زندگی هدف و خصوصیات یاران و یاوران حضرت بپرسیم و در
نهایت به این فکر باشیم که خودمان را با شرایطی که آنها انتظار دارند
پرورش بدهیم و کمر همت به یاری آنها ببندیم چرا که اگر ما شرایط یاری دادن
آنها را نداشته باشیم و اهداف و نوع زندگی و خواسته های خودمان را با
مطلوب آنها وفق ندهیم اگر چه که دوست داشته باشیم آنها را یاری کنیم ولی
تا خواسته هایمان یکی نشده باشد به خودی خود نخواهیم توانست.
و در
آخر نکته ای که عرض می کنم اینکه با توجه به مطلبی که عرض شد که یک روایت
صرفاً یک جمله نیست و در مراحل مختلف نوع نگاه به یک روایت می تواند به
جوابگویی سؤالات و مجهولات جدیدی منجر بشود، تقاضایی که از شما دارم اینکه
اگر ابعاد و زوایای جدیدی به ذهن شما هم خطور می کند برای پیگیری هر چه
بهتر این مطالب با در میان بگذارید تا انشاء الله با همکاری و هم اندیشی
زوایای مختلف روایات را بررسی و هر چه بیشتر پرده از اسرار این کلمات
برداریم.
به امید روزی که خواسته های هر روز ما همان خواسته های امام زمانمان باشد.
سه شنبه 30/4/1388 - 22:36
دانستنی های علمی
هنگامی كه دچار استرس می شوید بكوشید عضلات صورت خود را شل كنید وهیچ
حالتی به آن ندهید . لبخند بزنید و مجسم كنید كه این لبخند در تمام صورت
وحتی در چشمان شما پخش شده وهمه صورت شما در حال خندیدن است
بعد به خود
بگویید : چشمان من می درخشند ودر عین شادمانی و آرامش یك نفس عمیق بكشید
وچشم خود را ببندید ومجسم كنید كه هوا از كف پای شما وارد پاهایتان می شود
واز آن جا به طرف شكم و قفسه سینه می رود بدین ترتیب هوا را به طرف بالا
بكشید .
سپس عمل بازدم را انجام دهید ودر این حالت تجسم كنید كه هوا از
همان مسیر به طرف پایین برمی گردد وبه طرف پاهایتان رانده می شود واز كف
پاهایتان خارج می گردد .
در همین لحظات به چانه و زبان وشانه هایتان
آرامش دهید وآن ها را به حالت استراحت نگه دارید . این روش شیوه بسیار
عالی است وخواهید دید كه عملا بیش از ۶ ثانیه نیز طول نخواهد كشید .
سه شنبه 30/4/1388 - 22:34