• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 41
تعداد نظرات : 25
زمان آخرین مطلب : 4980روز قبل
لطیفه و پیامک

پیشاپیش سالی پر از توام و سرشار از آکنده برایتان مملو از لبریزم...

سه شنبه 1/1/1391 - 18:46
خانواده

 یا حسین(ع):

سائل و سینه زنی،سیب،سحر،سوره فجر/سوز دل،بهر عزای تو دمادم داریم/هفت سین کرمت جور همیشه آقا/ما فقط یک سفر کرب و بلا کم داریم 

دوشنبه 29/12/1390 - 0:25
خانواده

شب در کارنامه سیاه زندگیش چه کرده که افتخار گرفتن این همه ستاره را دارد!؟

جمعه 26/12/1390 - 14:40
ریزه کاری های خانه داری

خــــــــــــــــــــدایا !
حکمت قدمهایی را که برایمان برمیداری برما آشکار کن٬
تا درهایی را که به سویمان میگشایی ندانسته نبندیم٬

 و درهایی که برویمان میبندی٬ به اصرار نگشاییـــم

چهارشنبه 24/12/1390 - 10:11
داستان و حکایت

اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
 


گفت :حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
 


گفتم :چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
 


گفت: من رفتنی ام!

گفتم: یعنی چی؟

گفت: دارم میمیرم
 


گفتم: دکتر دیگه ای رفتی، خارج از کشور؟
 


گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
 


گفتم: خدا کریمه، انشاله که بهت سلامتی میده
 


با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم یعنی خدا کریم نیست؟
 


فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گل مالید سرش
 


گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟


گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم
 


کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن
 


تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم
 


خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم
 


اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت
 


خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
 


با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن
 


آخه من رفتنی ام و اونا انگار موندنی
 


سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
 


بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
 


ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
 


گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
 


مثل پیر مردا برای همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
 


الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و مهربون شدم
 


حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن منو قبول میکنه؟


گفتم: بله، اونجور که میدونم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
 


آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، وقتی داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟


گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!


یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
 


گفت: بیمار نیستم!

گفتم: پس چی؟
 


گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن:نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه! خلاصه حاجی
 


مارفتنی هستیم وقتش فرقی داره مگه؟

باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد
 
 


برای آنان که یادشون رفته من رفتنی ام ...
حرص می زنند و دیگران را می آزارند ... دوستان من هم رفتنی ام مرا ببخشید از صمیم قلب...

چهارشنبه 24/12/1390 - 10:7
اخبار

امشب چی بپزم؟

کلاً دو تا سؤال هست که خیلی‌ها باهاش درگیرن. یکیش اینه که «چی بپوشم؟» اون یکیش هم اینه که «چی بپزم؟». حالا اولین سؤال چیزی هست که به خود آدم مربوطه و یک چیز شخصیه. اما سؤال دوم ممکنه به خاطر دعوت از مهمون، جوابش به خیلی‌ها مربوط باشه.

به هر حال برای بعضی‌ها این که شب چی بپزند تصمیم سختیه. اگه شما از این جور اشخاص هستید می‌تونید از صفحه امشب چی بپزم برای گرفتن ایده‌های مختلف استفاده کنید.

http://chibepazam.emshab.ir

وقتی صفحه رو باز می‌کنید، اسم یک غذا رو می‌بینید که به عنوان پیشنهاد بهتون ارائه می‌شه. اما سه تا گزینه زیر این پیشنهاد هست:

- نمی‌خوام! یه پیشنهاد دیگه بده

- دوست دارم! ولی بلد نیستم
- آخه یخچال خالیه

با کلیک روی لینک اول پیشنهاد تازه‌ای دریافت می‌کنید. با کلیک روی لینک دوم به سایت دیگه‌ای می‌رید که دستور آشپزی می‌ده و لینک سوم هم خرید آنلاین خوراکی و مواد غذایی رو از سایت دیگه می‌شه انجام داد.


 

کلاً یک ایده ساده هست که بسیار هم کاربردیه. کاملاً این امکان هست تا با پربیننده شدنش، توسعه داده بشه. می‌شه به راحتی هم اسپانسر بگیره یا رستوران پیشنهاد بده یا این که در صورت امکان با محتوای موجود در خونه، این پیشنهاد رو بده که چی بپزید. می‌تونه اپلیکیشنش درست بشه و با توجه به موقعیت جغرافیایی و مکان فرد در شهر، پیشنهادهایی رو بده. خلاصه این ایده تا دلتون بخواد قابلیت توسعه داره و من امیدوارم بچه‌های این سایت، به گسترشش فکر کنن.


 

چهارشنبه 24/12/1390 - 10:4
خانواده

بسم رب الحسین
بین الحرمین بود.شنیده بودکه برای کسب اجازه اول بایدبه حرم حضرت عباس
برودوبعد به حرم امام حسین؛دلش بیشتر با حرم امام بوداما...
چشم هایش را بست,عینک آفتابی اش را به صورتش گذاشت ودر فضای بین الحرمین
شروع کردادای کر وکورهارادرآوردن .
مدتی گذشت کسی به او اعتنا نمی کرد,چندنفری هم به گمان اینکه اوگدایی
میکندپول کف دستش گذاشتن.بالاخره یک نفر پیداشددستش را گرفت واورا
راهنمایی کردچشمهایش را همچنان بسته نگه داشته بود,یک لحظه چشم هایش را
آرام باز کردتا از زیرعینک یواشکی نگاهی به چهره آن فرد بیندازد.مردهیکل
تنومندی داشت,نورخورشیدا زبالا میتابیدومانع دیدن چهره او
میشد....دومرتبه چشم هایش را بست چند دقیقه ای راه رفتندتا بلاخره
مرد,دست او را رهاکردوبه دیواری گذاشت...باخودش فکر میکرد هرجاکه آمده
باشدخواست خدابوده است.چه حرم حضرت عباس چه حرم ارباب....
دلش نمیخواست چشم هایش را باز کنداین حس تعلیق را دوست داشت؛نشست به
دیواروتکیه دادوبا چشم های بسته شروع به زیارت خواندن کرد.کم کم حالش عوض
شد,اشک می ریخت,دعامی کرد,ذکرمی گفت و....
یکی دوساعتی گذشت.حال خوبی داشت.حس کرد اذن دخول گرفته وجواب سوالش را
پیدا کرده.ایستاد,عینک رابرداشت وچشمانش را بازکرد.هواتاریک شده
بود.باتعجب نگاهی به اطراف انداخت...هنوزهمان جای اول بود؛بین
الحرمین....
آخه.....
بین الحرمین:
فاصله عشق است وعاشقی
وکه میگوید عشق وعاشقی جدایی پذیرند؟
فاصله ها برای ماست که نمیدانیم حرم یکی است....

دوشنبه 22/12/1390 - 22:45
سخنان ماندگار

آن گاه که در دریای خروشان زندگی در چنگال طوفان جهل و ترس اسیر شدی...
و ساحل صلاح و صلح و کشتی نجات و رهایی را آرزوی کردی...

" قــــرآن بــخوان "

دوشنبه 22/12/1390 - 22:42
شعر و قطعات ادبی

باید امشب بروم
من که از باز ترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود.
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت
باید امشب چمدانی را که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم و به
سمتی بروم که درختان اقاقی پیداست
رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند
کفشهایم کو؟

دوشنبه 22/12/1390 - 22:39
شعر و قطعات ادبی

ای پیش پرواز کبوتر های زخمی
بابای مفقودالاثر، بابای زخمی

دور از تو سهم دختر از این بار هم پر
پس کی؟ کی از حال و هوای خانه غم پر؟

تا یاد دارم برگی از تاریخ بودی
یک قاب چوبی روی دست میخ بودی

توی کتابم هر چه بابا آب می داد
مادر نشانم عکس توی قاب می داد

اینجا کنار قاب عکست جان سپردم
از بس که از این هفته ها سرکوفت خوردم

من بیست سالم شد هنوزم توی قابی ؟!
خوب یک تکانی لااقل مرد حسابی!

یک بار هم از گیرودار قاب رد شو
از سیم های خاردار قاب رد شو

برگرد تنها یک بغل بابای من باش
ها ! یک بغل برگرد تنها جای من باش

شاید تو هم شرمنده ی یک مشت خاکی
جا مانده ای در ماجرای بی پلاکی

عیبی ندارد خاک هم باشی قبول است
یک چفیه و یک ساک هم باشی قبول است

ای دست هایت آرزوی دست هایم
ناز و ادایم مانده روی دستهایم

تنها تلاشش انتظار است و سکوت است
پروانه ای که توی تار عنکبوت است

امشب عروسی می کنم جای تو خالی
پای قباله جای امضای تو خالی

ای عکس هایت روی زخم دل نمک پاش
یک بار هم بابای معلوم الاثر باش

دوشنبه 22/12/1390 - 22:33
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته