• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 62
تعداد نظرات : 39
زمان آخرین مطلب : 5920روز قبل
خاطرات و روز نوشت

به نام خدا

با عرض سلام خدمت تمامی دوستان عزیز.

دوستان عزیز میخواستم چگونگی ارسال مدارک برای تاید نهایی رو بم بگین. من هرچی گشتم آدرس موسسه رو برای ارسال مدارک پیدا کردم. منتظر کمکتون هستم.

يکشنبه 1/6/1388 - 16:32
دعا و زیارت
بسم رب الشهداء و الصدیقین
 
السلام علیک یا بقیة الله الاعظم 
 
 دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
 
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند 
 
 
 
انا لله و انا الیه راجعون 
 
عروح فقیه عالی قدر آیت الله بهجت «رضوان الله تعالی» را خدمت حضرت بقیة الله الاعظم (عج) و جانب بر حق ایشان مقام عظمای امامت و ولایت حضرت آیت الله خامنه  ای  (مد ظله العالی) و همچنین خدمت تمامی شیعیان جهان و مقلدان و خانواده ی محترم ایشان تسلیت عرض می نمایم.
 
 
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
 
که دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید 
 
 
سه شنبه 29/2/1388 - 14:58
ادبی هنری

شاهد

مردی دزد اموالش را گرفت وبرای محاکمه نزد قاضی برد. قاضی رو به مرد کرد وپرسید: «شاهد تو کیست؟»گفت: «خدا»!

رندی در مجلس حاضر بود وبا شنیدن این کلمه بلافاصله گفت: «ای برادر! برای شهادت کسی را معرفی کن که قاضی او را بشناسد.»

سه شنبه 1/11/1387 - 10:39
ادبی هنری

خواب

زن با لگد اندازی وهذیان گویی مرد را از خواب ناز بیدار کرد، همینطور ناله می کرد وچیزهای عجیب وغریبی هم بلغور. مرد که خیلی عصبانی شده بود، مشتی به زن زد واو را از خواب بیدار کردو گفت: خواب می دیدی؟- وحشتناک بود! خواب دیدم مرده ام ودارند مرا دفن می کنند..........مرد محکم به پیشانی اش کوبید، زانو در بغل گرفت وگفت:

- خاک بر سر من بکنند که بیدارت کردم، خاک!

سه شنبه 1/11/1387 - 10:37
ادبی هنری

طاعون

منصور دوانقی روزی به یکی از اعراب شام گفت: «شکر خدای را زیاد به جا آورید که چون من بر مسند خلافت شما جماعت رسیدم، طاعون از سرزمینتان رخت بربست.»عرب گفت: «خداوند رحمان ورحیم، بسیار عادلتر از آن است که در یک زمان دو بلا بر بندگان خویش وارد سازد».

 

سه شنبه 1/11/1387 - 10:36
ادبی هنری

مُهر فوری

نادرشاه افشار روزی به حمام رفت. کنار در حمام، مُهرسازی نشسته بود ومُهر می ساخت. نادرشاه به قصد مطایبه، گفت: «مُهری می خواهم که سه آیه از قرآن کریم همراه اسم من وپدرم روی آن حک شده باشد. در ضمن از حمام که بیرون آمدم بایستی حاضر باشد والا............»به محض اینکه که نادر با لنگی پیچیده بر خود از حمام بیرون آمد، مُهرساز مُهر را نشانش داد، روی مُهر نوشته شده بود: «یا ایها المزمل، قل اوحی وتبارک!!!نادر قلی افشار فرزند میرمبارک»!!!

 

سه شنبه 1/11/1387 - 10:34
ادبی هنری

نگاه خریداری

خانم مسنی که خود را خیلی زیبا وجذاب حس می کرد، در مجلس زیافتی از مردی که کنارش ایستاده بود، پرسید: - ببخشید آقا جان! آن مردی را که ده دقیقه ای هست همینطور به من خیره شده است می شناسید؟ - بله خانم.......آن آقا عتیقه فروش هستند!!!

 

سه شنبه 1/11/1387 - 10:32
ادبی هنری

عمو فری

پدر وپسری در خیابان قدم می زدند. کنار مغازه ای توله سگی دیدند که با تکه استخوانی بازی می کند. پسرک با اشاره به توله سگ گفت:بابایی! بابایی...... این سگ چقدر شبیه عمو فریه!!- بی ادب! اینا چیه که داری می گی؟ 

- بابایی..........عصبانی نشو! سگه که نفهمید من چی گفتم!

دوشنبه 30/10/1387 - 15:59
ادبی هنری

انجیر

شخصی قرآن می خواند وانجیر می خورد، ناگهان یکی از دوستانش سر رسید. مرد که نمی خواست کسی را در خوردن انجیر شریک کند؛ ظرف انجیر را زیر لباسش پنهان کرد وبا دوست به گفتگو پرداخت. پس از مدتی از دوستش پرسید آیا چیزی از قرآن هم حفظی؟آری. «والزّیتون وطور السینین» مرد که خنده اش گرفته بود گفت: پس «تین» چه شد؟رفیق دستی به سرش کشید وگفت: «زیر لباس شماست.» 

 

دوشنبه 30/10/1387 - 15:57
ادبی هنری

باران عمراً!

مدت مدیدی می شد که باران نیامده بود، کشیش مردم را به کلیسا دعوت می کرد تا ضمن مراسم دعا، از خداوند نزول رحمت را نیز خواستار شوند. وقتی کلیسا پر از جمعیت شد، کشیش جلو آمد وبا تندی گفت: «ای مردان وای زنان سست ایمان! آمده اید از خدایتان طلب باران کنیدوتوقع دارید او هم لبیک بگوید در حالیکه در دست هیچ کدامتان «چتری» نمی بینم!......» [عمراً]

 

دوشنبه 30/10/1387 - 15:56
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته