• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 76
تعداد نظرات : 74
زمان آخرین مطلب : 6182روز قبل
محبت و عاطفه
   بی تو , من در خلوت این صحرا , در عربت این سرزمین , در سکوت این آسمان , در تهایی این بی کسی , نگهبان سکوتم 
پنج شنبه 14/9/1387 - 19:54
دانستنی های علمی
روزی دانشمندى آزمایش جالبى انجام داد او یك آكواریوم ساخت و با قرار دادن یک دیوار شیشه‌اى در وسط آكواریوم آن ‌را به دو بخش تقسیم ‌کرد .
در یک بخش، ماهى بزرگى قرار داد و در بخش دیگر ماهى کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهى بزرگتر بود.
ماهى کوچک، تنها غذاى ماهى بزرگ بود و دانشمند به او غذاى دیگرى نمى‌داد .
او براى شکار ماهى کوچک، بارها و بارها به سویش حمله برد ولى هر بار با دیوار نامرئی كه وجود داشت برخورد مى‌کرد، همان دیوار شیشه‌اى که او را از غذاى مورد علاقه‌اش جدا مى‌کرد …
پس از مدتى، ماهى بزرگ ازحمله و یورش به ماهى کوچک دست برداشت. او باور کرده بود که رفتن به آن سوى آکواریوم و شکار ماهى کوچک، امرى محال و غیر ممکن است!
در پایان، دانشمند شیشه ی وسط آکواریوم را برداشت و راه ماهی بزرگ را باز گذاشت. ولى دیگر هیچگاه ماهى بزرگ به ماهى کوچک حمله نکرد و به آن‌سوى آکواریوم نیز نرفت !!!

میدانید چـــــرا ؟
دیوار شیشه‌اى دیگر وجود نداشت، اما ماهى بزرگ در ذهنش دیوارى ساخته بود که از دیوار واقعى سخت‌تر و بلند‌تر مى‌نمود و آن دیوار، دیوار بلند باور خود بود ! باوری از جنس محدودیت ! باوری به وجود دیواری بلند و غیر قابل عبور ! باوری از ناتوانی خویش
 


اگر ما در میان اعتقادات و باورهاى خویش جستجو کنیم، بى‌تردید دیوارهاى شیشه‌اى بلند و سختى را پیدا خواهیم کرد که نتیجه مشاهدات وتجربیات ماست و خیلى از آن‌ها وجود خارجى نداشته بلکه زائیده باور ما بوده و فقط در ذهن ما جاى دارند
جمعه 8/9/1387 - 17:35
محبت و عاطفه
   بارَش زیادی سنگین بود و سربالایی زیادی سخت. دانه ی گندم روی شانه ی نازکش سنگینی می کرد. نفس نفس می زد اما کسی صدای نفس هایش را نمی شنید، کسی او را نمی دید  دانه از روی شانه های کوچکش سر خورد و افتاد.خدا دانه ی گندم را فوت کرد. مورچه می دانست که نسیم،نَفَس خداست   مورچه دانه را دوباره بر دوشش گذاشت و به خدا گفت: " گاهی یادم می رود که هستی، کاشکی بیشتر می وزیدی" خدا گفت: " همیشه می وزم. نکند دیگر گمم کرده ای"     مورچه گفت: " این منم که گم می شوم. بس که کوچکم   بس که ناچیز، بس که خرد. نقطه ای که بود و نبودش را کسی نی فهمد "   خدا گفت: " اما نقطه سرآغاز هر خطی است "   مورچه زیر دانه ی گندمش گم شد و گفت: " من اما سرآغاز هیچم و ریزم و ندیدنی. من به هیچ چشمی نخواهم آمد "   خدا گفت: " چشمی که سزاوار دیدن است همیشه می بیند. چشمهای من همیشه بیناست"   مورچه این را می دانست اما شوق گفتگو داشت    پس دوباره گفت: "زمینت بزرگ است و من ناچیزترینم.نبودنم را غمی نیست "   خدا گفت: "اگر تو نباشی پس چه کسی دانه ی کوچک گندم را بر دوش بکشد و راه  رقصیدن نسیم را در سینه ی خاک باز کند. تو هستی و سهمی از بودن برای توست، در نبودنت کار  این  کارخانه ناتمام است "   مورچه خندید و دانه ی گندم از دوشش دوباره افتاد.خدا دانه را به سمتش هل داد.هیچ کس اما نمی دانست که در گوشه ای از خاک،    مورچه ای با خدا گرم گفتگو است
پنج شنبه 7/9/1387 - 15:25
محبت و عاطفه

مانده ام در حسرت بالا بلایی روز و شب

جان دهم از دوری دیر اشنایی روز و شب

هر سحر نام تو را با سوز دل سر داده ام

تا مگر بر تو رسد از من صدایی روز و شب

عاشقانه کو به کو شهر شما را گشته ام

تا بیابم شاید از تو رد پایی روز و شب

دلخوشم با خاطرات هر شب تو روزها

بی تو دارم با دل خود ماجرایی روز و شب

پیش رویم قاب عکسی از تو دارم ماه من

روز و شب با یاد تو دارمصفایی روز و شب

دوشنبه 4/9/1387 - 14:42
محبت و عاطفه

یاد از آن روزی که بودی زهره یار من
دور از چشم رقیبان در کنار من
حالیا خالیست جایت ای نگار من
در شام تار من آخر کجای زهره

یاد داری زهره آن روزی که در صحرا
دست اندر دست هم گردش کنان تنها
راه می رفتیم و در بین شقایقها
بود عالم ما را لطف و صفایی زهره

بود هنگام غروب آن روز پر زیبا
ایستادیم از برای دیدنش آنجا
تکیه تو بر سینه ام دادی سر خود را
گفتیم و ما تنها بس رازهایی زهره

چون یقین کردی که از عشقت گرفتارم
سرد گشتی و نمودی اینچنین خارم
خود نکردی فکر، آخر نازنین یارم
من هم چو تو دارم، آخر خدایی زهره


ای باد صبا بهر خدا بوی که داری؟
عزیزم بوی که داری؟

این بوی خوش از سلسله ی موی که داری؟
جانم جانم موی که داری؟ حبیبم موی که داری؟

خرم شده بستان زتو ای باد بهاری
این خرمی از روی که وموی که داری؟
موی که داری ؟
ای عزیز موی که داری؟

آی ، ای کاش بداند همه ی آرزوی دل
تا خود تو به دل آرزوی روی که داری ؟
تا خود، تو به دل آرزوی روی که داری ؟

جانم، جانم روی که داری ؟ عزیزم روی که داری ؟


آی یار  دل زارم

ما روی دل    از جمله جهان سوی تو داریم
تو  روی،  تو روی  دل   قبله جان سوی که داری ؟
عزیزم سوی که داری ؟   عزیزم سوی که داری؟  



گردیده مویّد ، گردیده مویّد ز چه فکر تو پریشان
در سر مگر اندیشه ی گیسوی که داری ؟

ای عزیز ، ای ، در سر مگر اندیشه ی
گیسوی که داری ؟ که داری ؟

شنبه 2/9/1387 - 20:19
محبت و عاطفه

تو از قبیله لیلی
من از قبیله مجنون
تو از سپیده و نوری
من از شقایق پر خون
تو از قبیله دریا
من از نژاد کویرم
همیشه تشنه و غمگین
همیشه بی تو اسیرم  همیشه بی تو اسیرم
تو از قبیله لیلی آه
من از قبیله مجنون

حدیث عشق من و تو
حدیث ابر بهاری
به من چه می رسد ای دوست
از این همه غم و زاری  از این همه غم و زاری
تو از قبیله لبخند
من از قبیله اندوه
فضای فاصله صد آه
فضای فاصله صد کوه  فضای فاصله صد کوه
تو از قبیله لیلی آه
من از قبیله مجنون
تو از سپیده و نوری
من از شقایق پر خون

جمعه 1/9/1387 - 11:6
محبت و عاطفه

 

روز رفتنت اشك هایم بدرقه راهت بود.امروز مدت هاست كه از رفتنت میگذرد و دیگر اشك هایم نمیریزد سوی دیدن ندارد ولی هنوز نقش لبخند معصومانه ات در خاطرم هست هرچند كه دیگر نمیبینم

************
روزهایی آغوشت گرما بخش وجودم بود اما حالا در سردترین لحظات زندگیم فقط خاطراتی مبهم را به خاطر می آورم و دیگر از آن آغوش گرم خبری نیست
چهارشنبه 29/8/1387 - 15:47
محبت و عاطفه
ای آنکه همیشه آرزویت دارم با تو  آرزویی دارم نه قدرت آمدن به سویت دارم نه طاقت ندیدن رویت دارم نمی دانم گناهم چسیت که تنهایم گناهم این این است که دوستت دارم
سه شنبه 28/8/1387 - 8:26
محبت و عاطفه
بخشندگی را از گل بیاموز، زیرا حتی ته كفشی كه لگدمالش می‌كند را هم خوش بو می‌كند
يکشنبه 26/8/1387 - 11:39
محبت و عاطفه
هنوز هم وقتی قلب شیشه ای احساسم را با سنگ نا مهربانیها می شکنندشمع آرزو هایم را با جرقه اشک روشن می کنم و در اقیانوس ژرف خیالسوار بر زورق اندیشه تا فراسوی دشت آرزوها سفر می کنمراستی چه خوب بود اگر من هم بالهائی به سپیدی نور و به لطافت پر پروانه داشتمدر این صورت تا آبی آسمان عشق تا سرزمین کبوتران عاشق آنجا که کینه و ریا جواز ورود ندارد چرخ می زدم آنجا که پلاک خانه دلها عشق است
پنج شنبه 23/8/1387 - 18:5
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته