• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 59
تعداد نظرات : 50
زمان آخرین مطلب : 4245روز قبل
داستان و حکایت
 
روزی دختر شیخ یک تبلت غوغل نکسوس بخرید و بر شیخ عرضه نمود!
شیخ بگفت: این تبلت که خریدی اولین کار چه کردی؟
عرض نمود: یا شیخ بر صفحه اش برچسب زدم و دور آن کاوری بس محکم قرار دادم.
شیخ فرمود: ایا کسی تورا به این کار مجبور کرد؟
- خیر
فرمود: ایا تو به شرکت غوغل توهین کردی که چنین کاور بر آن نهادی؟
- خیر. اتفاقاً خود غوغل که آن را ساخته توصیه نماید که بر آن کاور نهیم.
- ایا چون این تبلت چیپ و درپیت است کاورش کردی؟
- خیر. بلکه چون ارزشمند است و کلی تکنولوژی صرف آن شده چنین کردم.
- ایا کاور از جمال تبلت نکاهد و به وزنش نیفزاید؟
- باکی نیست. به دوامش نیز بیفزاید.
شیخ صیحه ای بزد و فرمود: پس بدان که آنکه مرا و تو را ساخته ما را به عفاف توصیه نموده است که عفاف ضمانت ماندگاریست..
سه شنبه 5/1/1393 - 1:25
سخنان ماندگار

خدایـــــــــــــا ...!

اگه یه روز فراموش کردم خدای ِ بزرگـــــــــــــی دارم ...

تو فرامـــــــــــــوش نکن که بنده کوچیکـــــــــــــی داری ...

با نوازشی و یا شاید تلنگری آرام وجودت را ،

همراهیت را ، مهربانی و بزرگی ات را برایم یاداوری کن.....

شنبه 5/11/1392 - 0:42
سخنان ماندگار
اگر گناه وزن داشت,هیچکس را توان راه رفتن نبود
چهارشنبه 9/12/1391 - 2:16
اخلاق

داستان در مورد سربازیست که بعد از جنگیدن در ویتنام به خانه بر گشت. قبل از مراجعه به خانه از سان فرانسیسکو با پدر و مادرش تماس گرفت.

” بابا و مامان” دارم میام خونه، اما یه خواهشی دارم. دوستی دارم که می خوام بیارمش به خونه.

پدر و مادر در جوابش گفتند: “حتما” ، خیلی دوست داریم ببینیمش.

پسر ادامه داد:”چیزی هست که شما باید بدونید. دوستم در جنگ شدیدا آسیب دیده. روی مین افتاده و یک پا و یک دستش رو از دست داده. جایی رو هم نداره که بره و می خوام بیاد و با ما زندگی کنه.

“متاسفم که اینو می شنوم. می تونیم کمکش کنیم جایی برای زندگی کردن پیدا کنه.

“نه، می خوام که با ما زندگی کنه…

پدر گفت: “پسرم، تو نمی دونی چی داری می گی. فردی با این نوع معلولیت درد سر بزرگی برای ما می شه. ما داریم زندگی خودمون رو می کنیم و نمی تونیم اجازه بدیم چنین چیزی زندگیمون رو به هم بزنه. به نظر من تو بایستی بیای خونه و اون رو فراموش کنی. خودش یه راهی پیدا می کنه.

در آن لحظه، پسر گوشی را گذاشت. پدر و مادرش خبری از او نداشتند تا اینکه چند روز بعد پلیس سان فرانسیسکو با آنها تماس گرفت. پسرشان به خاطر سقوط از ساختمانی مرده بود. به نظر پلیس علت مرگ خودکشی بوده. پدر و مادر اندوهگین، با هواپیما به سان فرانسیسکو رفتند و برای شناسایی جسد پسرشان به سردخانه شهر برده شدند. شناسایی اش کردند. اما شوکه شدند به این خاطر که از موضوعی مطلع شدند که چیزی در موردش نمی دانستند. پسرشان فقط یک دست و یک پا داشت.

پدر و مادری که در این داستان بودند شبیه بعضی از ما هستند. برای ما دوست داشتن افراد زیبا و خوش مشرب آسان است. اما کسانی که باعث زحمت و دردسر ما می شوند را کنار می گذاریم. ترجیح می دهیم از افرادی که سالم، زیبا و خوش تیپ نیستند دوری کنیم. خوشبختانه، کسی هست که با ما اینطور رفتار نمی کند. بدون توجه به اینکه چه ناتوانی هایی داریم.

يکشنبه 6/12/1391 - 0:52
داستان و حکایت
گل هاش توی دستش بود ! نشسته بود لب جدول ! رفتم نشستم کنارش ! گفتم : برای چی نمیری گلات رو بفروشی ؟! گفت : بفروشم که چی ؟! تا دیروز میفروختم که با پولش آبجیمو ببرم دکتر ! دیشب حالش بد شد و مرد ! با گریه گفت : تو میخواستی گل بخری ؟! گفتم : بخرم که چی ؟! تا دیروز میخریدم برای عشقم ! امروز فهمیدم باید فراموشش کنم ! اشکاشو که پاک کرد ، یه گل بهم داد ؛ با مردونگی گفت : بگیر ؛ باید از نو شروع کرد ! تو بدون عشقت ، من بدون خواهرم . . . . !
جمعه 29/10/1391 - 0:27
اخلاق
بودا به دهی سفر كرد ...
زنی كه مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد.
بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد.
كدخدای دهكده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت : این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید !
بودا به كدخدا گفت : یكی از دستانت را به من بده !!!
كدخدا تعجب كرد و یكی از دستانش را در دستان بودا گذاشت.
آنگاه بودا گفت : حالا كف بزن !!!
كدخدا بیشتر تعجب كرد و گفت: هیچ كس نمی‌تواند با یك دست كف بزند ؟!!
بودا لبخندی زد و پاسخ داد : هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این كه مردان دهكده نیز هرزه باشند.
بنابراین مردان و پول‌هایشان است كه از این زن، زنی هرزه ساخته‌اند
دوشنبه 25/10/1391 - 20:12
اهل بیت

دستشان را از لای در دراز کردند. متعجب از کار حضرت گفتم: چرا این گونه این مرد خراسانی را کمک می کنید؟ سکه های طلا در دستان پینه بسته مرد، خودنمایی می کرد. حضرت فرمود: بگیر و برو. دوباره سئوال کردم چرا؟ مگر خوش نداشتید او را ببینید، مگر خطاکار بود، چه گناهی از او سر زده بود که دوست نداشتید چشم در چشمانش بیندازید؟ حضرت با طمانینه نگاهم کرد و آرامتر فرمود: «نه! اگر آن مرد درمانده مرا می دید به خاطر کمک من به خودش خجالت زده می شد.» چقدر ساده بودم، چه پرسش خامی! از خودم شرمنده شدم، سرم را پایین انداخته و فقط سکوت کردم.

شنبه 23/10/1391 - 2:27
اهل بیت

مردم حاضر در حمام با عصبانیت به طرف من آمدند. دستپاچه و با صدای بلند، توبیخم کردند. توخجالت نمی کشی ای مرد؟! بخار، همه جا را فرا گر فته بود. معنی کارشان را نفهمیدم. پشتم را چه خوب کیسه می کشید. حالا دیگر مردی عصبانی روبه رویم ایستاده بود و دو نفر دیگر هم به او ملحق شده بودند. از تعجب دهانم باز مانده بود. جریان از چه قرار است؟ برادران من! چه شده؟ من هنوز لب باز نکردم که یکی گفت می دانی ایشان که هستند؟ علی بن موسی الرضا. خشکم زد. چقدر بی ادبی کرده و نادان بودم که دادم ایشان مرا کیسه بکشد! من عذرخواهی می کردم و ایشان آرام به کارشان ادامه دادند. در همان حال فرمودند:

عذر خواهی چرا؟ حق برادر مؤمن بیشتر از اینهاست.‏

شنبه 23/10/1391 - 2:26
اهل بیت

طواف که کردند آرام گوشه ای نشستند. چقدر محو وقار و بزرگی اش می شوی... خیلی از شهادت امام کاظم (ع) نگذشته بود، یک عده شیعه، واقفیه شده بودند و عده ای دیگر به امامت علی بن موسی معتقد. شک همه وجودم را فرا گرفته بود که نکند مانند آن زمان که عده ای زیدیه و عده ای امامت امام باقر (ع) را پذیرفتند، راه را به خطا رفته باشم. من می دیدمش آرام گوشه ای نشسته، چقدر شادمان بودم از اینکه حج را با امام (ع) به جا می آوردم. اما همچنان دودلی وجودم را فراگرفته بود. امام بلند شدند و از کنارم عبور کردند، نگاهی به سراپای من کرده و فرمودند: به خدا سوگند، آن کسی که باید از اوپیروی کنی، منم. چقدر خجالت زده بودم. سرم را پایین انداختم. حج امسال جوابم را داده بود بی آنکه به زبان آورده باشم. حضرت پاسخ شک مرا دادند.‏

عیون اخبارالرضا(ع)، ج2،ص 217

 

شنبه 23/10/1391 - 2:25
شعر و قطعات ادبی

صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو

یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو

تو اگر کوچ کنی قلب خدا می شکند

صبر کن گریه به زنجیر شود  بعد برو

دوشنبه 24/5/1390 - 16:52
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته