• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 95
تعداد نظرات : 13
زمان آخرین مطلب : 6532روز قبل
دانستنی های علمی


گاو ما ما می كرد

گوسفند بع بع می كرد

سگ واق واق می كرد

و همه با هم فریاد می زدند حسنك كجایی

شب شده بود اما حسنك به خانه نیامده بود.حسنك مدت های زیادی است كه به خانه نمی آید.او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می كند.او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.

موهای حسنك دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.

دیروز كه حسنك با كبری چت می كرد .كبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.كبری تصمیم داشت حسنك را رها كند و دیگر با او چت نكند چون او با پتروس چت می كرد.پتروس همیشه پای كامپیوترش نشسته بود و چت می كرد.پتروس دید كه سد سوراخ شده اما انگشت او درد می كرد چون زیاد چت كرده بود.او نمی دانست كه سد تا چند لحظه ی دیگر می شكند. پتروس در حال چت كردن غرق شد.

برای مراسم دفن او كبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما كوه روی ریل ریزش كرده بود .ریزعلی دید كه كوه ریزش كرده اما حوصله نداشت .ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد .ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله  درد سر نداشت.قطار به سنگ ها برخورد كرد و منفجر شد .كبری و مسافران قطار مردند.

اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت.خانه مثل همیشه سوت و كور بود .الان چند سالی است كه كوكب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد.او حوصله ی مهمان ندارد.او پول ندارد تا شكم مهمان ها را سیر كند.

او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد

او كلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد.

او آخرین بار كه گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت .اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است كه دیكر در كتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد
shzboy
جمعه 30/9/1386 - 14:58
ادبی هنری

 روزی شخصی در حال نماز خواندن در راهی بود و مجنون بدون این که متوجه شود از بین او و مهرش عبور کرد. مرد نمازش را قطع کرد و داد زد هی چرا بین من و خدایم فاصله انداختی؟ مجنون به خود آمد و گفت من که عاشق لیلی هستم تورا ندیدم! تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه مرا دیدی؟
shzboy
جمعه 30/9/1386 - 14:52
سياست

ما ایرانیا همه چیزمون عجیب و عریبه . و از جمله وطن پرستیمون. مثلا همین که اگه یکی یه جا بجای خلیج همیشگی فارس بگه خلیج یا خلیج عربی .

همه رگ گردنشون میزنه بیرون که  میخان اسم خلیج رو عوض کنن و فلان و بیسار...

واقعا خنده داره وقتی میبینم که بیشتر منافع اون منطقه رو  دارن میبرن . بیشتر افتخاراتی که از نظر توریستی و شهر سازی  صنعتی  تو اوون منطفه وجود داره از صدقه سر کشورهای دیگر  هست . وقتی میبینم که عجایب جدید دنیا همچون برج العرب و جزایر مصنوعی و دیزنی لند و ... تو همین دبی نیم وجبی داره ساخته میشه.

وقت مییبینم که مردم ایرانی حاشیه همین خلیج همیشگی فارس اگر به فکر زندگی بهتری باشند .باید چشم به اونور خلیج و به دست همون ها داشته باشند  . پیش خودم خنده ام میگیره که این مردم ما رو چه چیزای  تعصب دارن .

بابا خلیج فارسی که حتی ماهیگیراش وقتی ماهی میگیرن  اگه تازه و مرغوب باشه اول میبرن اون طرف و بعد بقیه شو تو بازار ایران میفروشن .

 

فارسها از این خلیج چه سهمی دارن؟  رو چه حسابی باید بگیم خلیج همیشگی فارس؟ آیا با گفتنش خلیج فارس مال ما فارسیها میمونه؟ قکر نمیکنین امروز خلیج مال اون کسیه که داره خیلی راحت از منافع اون استفاده می کنند و مردمشون از وجود همین خلیج تو دنیا آقایی میکنن؟

سه شنبه 20/9/1386 - 10:4
طنز و سرگرمی

پول چيه !؟

ميتونه واست مسكن بخره اما خونه نه

ميتونه واست ساعت بخره اما زمان نه

ميتونه واست پست بخره اما احترام نه

ميتونه واست تخت بخره اما خواب نه

ميتونه واست كتاب بخره اما سواد نه

ميتونه واست دارو بخره اما سلامتي نه

ميتونه واست خون بخره اما زندگي نه

مي بيني؟ پول همه چي نيست...

من دارم اينارو ميگم چون دوستتم

مي بيني؟ پول همه چي نيست...

گاهي وقتا ممكنه دردسر و عذاب هم باشه

و به عنوان يه دوست مي خوام همه دردها و غم غصه هاتو ازت بگيرم

پس همه پولاتو بده به من

نقد باشه لطفا.. تراول هم قبول نیست

سه شنبه 6/9/1386 - 8:52
آموزش و تحقيقات


كشف 25 راز موناليزابا يك دوربين منحصر به فرد

تحقیق شده توسط پسر شیراز
در سال 1969، پسربچه 11 ساله پاريسي با نام پاسكال كوته (Pascal Cotte) كارت متروي مادرش را قرض گرفت تا خود را به موزه لوور برساند و به گفته مادرش زيباترين نقاشي دنيا را به چشم ببيند. پسربچه آنقدر جلوي تابلوي نقاشي موناليزا ايستاد تا مسوول موزه مجبور شد برايش يك صندلي ببرد.
 
سي و پنج سال بعد كوته كه ديگر يك مهندس شده بود باز هم سه ساعت را جلوي اين شاهكار هنري سپري كرد، اما اين بار با يك دوربين بزرگ و با كشف اسرار مهمي از اين تابلوي پررمز و راز. بدين ترتيب و به كمك آن دوربين او توانست تصاويري مختلف از اين تابلو را به انضمام چشم‌ها، دهان و دست‌هاي موناليزا در ابعاد بزرگ بگيرد و از چهارشنبه گذشته در نمايشگاه مترئون سانفرانسيسكو در معرض ديد بگذارد.مطالعات طولاني‌مدت روي تابلوي موناليزا، كوته را به سمت طراحي و ساخت اين دوربين سوق داد كه با وضوح 250 مگاپيكسلي، از 13 طيف نوري براي تهيه عكس استفاده مي‌كند.دوربين ياد شده با بهره‌برداري از فناوري مادون قرمز (Infrared) و همچنين روشن و واضح كردن تصاوير، تابلو نقاشي را اسكن كرده و به‌صورت مجازي، لايه‌هاي روغن جلا را كه در سال‌هاي متوالي روي آن زده شده، ورقه ورقه مي‌كند و به عمق نقاشي نفوذ كرده و به سطح رنگ روغني كه لئوناردو داوينچي از آن استفاده كرده مي‌رسد.
در تصاوير گرفته شده توسط اين دوربين، به طور مثال درخت‌ها سبزتر و آسمان آبي‌تر به نظر مي‌آيند. به اين ترتيب كوته با استفاده از تصاوير اين دوربين، توانسته بدون صدمه‌زدن به تابلو و به صورت مجازي به عمق نقاشي نفوذ كرده و با رسيدن به سطح رنگ روغن آن به اسرار نقاشي اين هنرمند بزرگ پي ببرد. كوته در نمايشگاه "اسرار موناليزا منتشر شد" در سانفرانسيسكو و با حضور هزاران تماشاگر مشتاق، 25 مورد از رموز اين نقاشي را كه سال‌هاست در هاله‌اي از ابهام قرار دارد، فاش كرد و به شرح مطالعات خود پرداخت.
وي در افتتاحيه اين نمايشگاه گفت: تابلوي موناليزا همانند يك آهن‌ربا افراد را به خود جلب مي‌كند و اكثر مردم دوست دارند اين تابلو را به چشم خود ببينند.بسياري از افراد كه براي مشاهده اين تابلو به موزه لوور مي‌آيند چيز زيادي دستگيرشان نمي‌شود و حتي نمي‌فهمند كه چرا موناليزا بهترين تابلوي نقاشي جهان است.كوته در سال 2004، با دوربين 240 مگاپيكسلي خود از موناليزا عكس‌هاي بسياري گرفت. وي با دقتي كه ساعت‌ها وقت گرفت توانست با استفاده از طيف‌هاي نوري مختلف از مادون قرمز تا ماوراء بنفش، 13 عكس از اين تابلو بگيرد.اين تصاوير به خاطر وضوح و قدرت تفكيكي كه دارند، حجم حافظه بسياري اشغال مي‌كنند، به طوري كه 13 تصوير مزبور حدود 22 گيگابايت حجم دارند و هر تصوير آن شامل 15 هزار نقطه در هر اينچ است.
وي پس از گرفتن عكس‌ها، براي آناليز و مشاهده تصاويري كه توسط امواج مادون قرمز و ماوراء بنفشي گرفته شده و معمولا تنها توسط حشرات قابل رويت هستند، 3 هزارساعت وقت گذاشت.
كوته مي‌گويد كه 25 مورد از رمزهاي موناليزا را از زير چندين لايه روغن جلا و پس از سال‌ها تعمير و رفو كشف كرده است.تصاويري كه توسط امواج مادون قرمز گرفته شده اند، لبخند صاحب تصوير اين تابلوي نقاشي را بزرگ‌تر و واضح‌تر نشان مي‌دهند. كوته حتي معتقد است كه با كمك اين دوربين مي‌توان طرح مقدماتي لئوناردو داوينچي را نيز كه قبل از تكميل نقاشي توسط رنگ روغن روي تابلو كشيده است، مشاهده كرد. اما بزرگ‌ترين كشف كوته در مورد ابرو و موژه‌هاي شخصيت نقاشي شده در اين تابلو است.وي مي‌گويد: من يك مهندس هستم و همه‌چيز را به شكل منطقي خود مي‌بينم. هميشه فكر مي‌كردم كه چرا ابرو و مژه در اين نقاشي واضح نيست و چرا نقاشي با اين مهارت و تبحر نبايد به اين جزييات اهميت بدهد؟!وي مي‌افزايد: روزي با خودم گفتم اگر تنها يك تار ابرو يا يك مژه روي اين تابلو پيدا كنم، در حقيقت مدرك بزرگي در دست خواهم داشت كه ثابت مي‌كند لئوناردو داوينچي براي شخصيت نقاشي خود مژه و ابرو كشيده است. اين موردي است كه تا آن موقع كسي كشف نكرده بود. سرانجام كوته در يكي از عكس‌هايي كه از چشم‌هاي اين نقاشي گرفته بود يك تار ابرو يافت. وي مي‌گويد: اگر از نزديك به چشمان موناليزا نگاه كنيد، ترك‌هايي را در اطراف چشم آن مي‌بينيد كه بسيار ريز و تقريبا نامعلوم هستند و اين نشان مي‌دهد كه قسمت چشم اين نقاشي توسط مسوول يا مرمت‌گر آن پاك شده و موژه‌ها و ابروهاي آن نيز به خاطر اين دست‌كاري‌ها محو شده است. دوربين بسيار دقيق كوته وي را تشويق كرده تا در مورد جزييات بيش‌تر اين شاهكار هنري كه هميشه اسراري در پس پرده داشته، بيش‌تر تحقيق كند. سطح مادون قرمز اين تصوير نشان مي‌دهد كه انگشت‌هاي دست چپ موناليزا، در ابتدا در يك جاي ديگر، غير از محل كنوني خود كشيده شده بودند. كوته مي‌گويد: تغيير محل اين انگشت‌ها روي تابلو به خاطر تغيير وضعيت لباس شخصي است كه مدل نقاشي لئوناردو داوينچي شده است.
وي مي‌افزايد: بسياري از افراد روي اين نكته كار كرده‌اند و به نتيجه خاصي نرسيدند اما به نظر من دليل موجه آن است كه مكان قبلي مچ دست چپ روي پوششي قرار داشت كه روي شكم موناليزا بود و به نظر من اين يك كشف بسيار بزرگ است.
با استفاده از عكس‌ها ديده مي‌شود كه رنگ پوست موناليزا صورتي كم‌رنگ و فضاي پشت او آبي‌روشن است در حالي كه وقتي به تابلو نگاه مي‌كنيد رنگ آن خاكستري-سبز ديده مي‌شود. كوته گفت: لبخند ژوكوند اصلي موناليزا، بسيار عميق‌تر از آن چيزي است كه به نظر مي‌رسد و در حقيقت اين لبخند تمام صورت موناليزا را گرفته بوده است. از ديگر اسراري كه توسط اين محقق كشف شده اين است كه قسمت آرنج موناليزا دستكاري شده است. اين قسمت در سال 1956 توسط شخصي كه با سنگ به تابلو زده، مخدوش شده بود.
همچنين همان پوششي كه قسمت زانوي موناليزا را پوشانده، قسمت شكم وي را نيز پوشانده است.


سه شنبه 15/8/1386 - 8:22
ادبی هنری

شريعتي از نگاه اخوان يا اخوان در نگاه شريعتي

تحقیق شده توسط پسر شیراز

اُنس و اُلفت و ديدارهاي من با همشهري مشهور و فقيدم ، مرحوم دكترعلي شريعتي ، چندان نبود. ﺁن قديم‌ها كه من جوان و در مشهد ساكن بودم ، ﺁن مر‌حوم هنوز نوجوان ده ، دوازده ساله‌اي بود كه همراه پدرش استاد محمد تقي شريعتي و در كنار ايشان به جلسات انجمن״ نشر حقايق اسلامي״ ( يا چنين عنواني ، درست عين عنوان را به خاطر ندارم ) ميﺁمد و كنار صندلي پدر مي‌ايستاد و در همان سال‌ها من پس از اتمام دوره‌ي شش ساله‌ي هنرستان ، نزد پدر مرحوم دكتر- يعني استاد محمد تقي شريعتي – نهج‌البلاغه مي‌خواندم .

 

بعدها هم كه من به تهران ﺁمدم و مرحوم دكتر، دانشكده ادبيات دانشگاه فردوسي مشهد را تمام كرده ، گويا از سفر فرنگ هم برگشته بود.( من هم در طي اين مدت گرفتار كار و زندگي و زن و بچه و شعر و تدريس در دبستان و بعد دبيرستان و از اينجا به ﺁنجا پرت شدن و زندان و كار در مطبوعات و انتشار چند كتاب ارغنون ، زمستان ، ﺁخر شاهنامه و ... بودم )

 

ديدارهاي من با او و يك دوست مشترك چنداني نبود كه ياد و خاطره‌ي قابل ذكري جز چند تايي از احوال و روحيات ״خاص״ نه ״عام״ او كه از ﺁن‌ها در مي گذرم ، در من باقي باشد. ولي گذشته از اين‌ها مي دانستم كه او، چه هنگامي كه در دانشكده ادبيات مشهد درس مي خواند و چه بعد‌ها به بسياري از سروده‌هاي من علاقه داشته ، ﺁن‌ها را اينجا و ﺁنجا نقل و روايت مي كرده است. مخصوصن از قديم ترين شعر‌هايم به اسلوب نو ( مثلن زمستان و چاووشي و غيره ، كه يكي از اساتيد فاضل و شاعر، بل افضل و اشعر فعلي در دانشگاه تهران كه بسيار مشهور هم هست ... چرا نامش را نگويم ، دوست فاضل شاعر شفيعي كدكني كه گويا از همدوره‌هاي مرحوم دكتر شريعتي در دانشكده ادبيات مشهد و با او دوست و دمخور بود كه دير زياد مي گفت : وقتي زمستان و چاووشي و ﺁواز كرك در تهران منتشر شده ، به مشهد هم رسيده بود مرحوم دكتر شريعتي اول بار در محيط محافظه كار دانشكده ادبيات مشهد مثلن چاووشي را به درستي و خوبي و رسايي تمام از بر براي ما روايت كرد مكررن و چند جا و چند بار توضيح و توجيه مي كرد چند و چون اسلوب و معني و لفظ و غيره را ) و بعد‌ها مرحوم دكتر، بحث در شعر نو اصيل را در محيط دانشگاهي به اتفاق همان دوست مشتركمان ، رواج و رسميت دادند و حتا بحث در جهات مختلف ، اساليب نو، خاصه نيمايي را موضوع بعضي رسالات تحصيلي دانشجويان و موضوع سخنراني ها كرده بودند كه خبرش و گاه نسخه هايي از بعضي از ﺁن رسالات و سخنراني‌ها و بحث و نقد‌ها را براي من به تهران هم مي‌فرستاد. اين را هم بگويم كه يكي از استادان مرحوم دكتر شريعتي - يعني مرحوم استاد سيد احمد خراساني – استاد منطق و عربي و دستور زبان دكتر كه اعجوبه اي رند بود و بر روحيه‌ي ﺁزاد انديشي و منطق روحي و معنوي دكتر تاثير بسيار گذاشته بود و بين استاد و شاگرد ، نهايت وفاق و همدلي و دوست داري برقرار بود و مرحوم استاد خراساني كه در تهران ، من و ﺁن دوست مشترك ، مكرر در مكرر چه در خانه‌ي ﺁن دوست و چه در خانه‌ي من مي ديديم ، يكي از موضوعات سخن ما ذكر خير مرحوم دكتر شريعتي و احوال و روحيات خاص وعام او بود و باري از اين‌ها و بعضي ديدارهاي گذشته.

 

مرحوم دكتر شريعتي در بعضي از كتاب هايش ، منجمله نامه‌ها و كوير و غيره ، چند جا به شعري يا كلامي از من اشاره يا استناد گونه كرده است ، يا نامي برده كه من خود نديده بودم ولي وقتي در دانشگاه تربيت معلم درسي داشتم در خصوص شعر و نثر بعد از مشروطيت ، يك دختر خانم از معتقدان مرحوم دكتر شريعتي ، گفت چرا از نثر و كارهاي دكتر شريعتي درس نمي دهيد و بحثي نمي كنيد؟ كه گفتم هنوز نوبت به ايشان نرسيده ، ما تازه به ﺁل‌احمد و خانم سيمين دانشور و هم نسلان ايشان رسيده‌ايم. بعد عده‌اي از دانشجويان با ﺁن خانم همصدا شده ، خواهان ﺁن بودند كه من درباره‌ي كتاب‌هاي مرحوم دكتر شريعتي ، درس و بحثي داشته باشم كه من جواب دادم : اين كار گذشته از نوبت ، يك اشكال عمده‌ي ديگر هم دارد و ﺁن اين است كه ﺁدم درباره‌ي موضوع و مطلبي مي تواند درس بدهد كه خود قبلن ﺁن را خوانده و ﺁموخته باشد و من از ﺁثار دكتر شريعتي جز يك كتاب كه در نقد ادبي ، از عربي و فرانسه ترجمه كرده است ، ديگر چيزي نخوانده ام ! ( ﺁن وقت‌ها ) كه البته دانشجويان تعجب كردند، چون دكتر در ﺁن زمان بسيار مشهور بود و مخصوصن ميان جوانان دانشجو و غيردانشجو، از بازاري و معلم و دبير گرفته تا دانش‌ﺁموز و غيره و غيره ، شهرت و محبوبيت كم نظير و معتقدان پروپا قرص بسيارداشت. تعجب ايشان بجا بود ولي من هم حق داشتم ، خب نخوانده بودم كه درسش بدهم . باري بعد ازﺁن روز، ﺁن دخترخانم دانشجو، كتاب مشهور״ كوير״ او را خريد و به من ارمغان داد و گفت در اين كتاب و چند كتاب ديگر، مرحوم دكتر از شما هم ياد كرده و نام برده ، كه من كوير را تصفح و تورقي كردم در همان سر كلاس و بعد در خانه خواندمش و ﺁن را انشايياتي با شور و احساس و نزديك به بعضي شطح‌هاي عرفاني قديم و نوشته‌اي احساساتي ، انشايي ، رجايي ، امري ، خطابي و گاه مناجات گونه و شعرهاي منثور و حديث نفس‌هايي موثر و گيرا و در واقع شطح مانندهايي ، منتها با كلامي امروزين يافتم .

 

 

روايتي بر سرودن شعر علي اي هماي رحمت

 

آيت الله العظمي مرعشي نجفي بارها مي فرمودند شبي توسلي پيدا کردم تا يکي از اولياي خدا را در خواب ببينم . آن شب در عالم خواب , ديدم که در زاويه مسجد کوفه نشسته ام و وجود مبارک مولا اميرالمومنين (عليه السلام) با جمعي حضور دارند .
حضرت فرمودند : شاعران اهل بيت را بياوريد . ديدم چند تن از شاعران عرب را آوردند . فرمودند : شاعران فارسي زبان را نيز بياوريد . آن گاه محتشم و چند تن از شاعران فارسي زبان آمدند .

 

فرمودند : شهريار ما کجاست ؟ شهريار آمد . حضرت خطاب به شهريار فرمودند : شعرت را بخوان ! شهريار اين شعر را خواند :

 

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایه‌ی هما را

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمه‌ی بقا را

مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را

برو ای گدای مسکین در خانه‌ی علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را

بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا

بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را

چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان
چو علی که میتواند که بسر برد وفا را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را

بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت
که ز کوی او غباری به من آر توتیا را

به امید آن که شاید برسد به خاک پایت
چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را

چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را

چه زنم چونای هر دم ز نوای شوق او دم
که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را

«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنائی بنوازد آشنا را»

ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا
 

 

آيت الله العظمي مرعشي نجفي فرمودند : وقتي شعر شهريار تمام شد از خواب بيدار شدم چون من شهريار را نديده بودم , فرداي آن روز پرسيدم که شهريار شاعر کيست ؟
گفتند : شاعري است که در تبريز زندگي مي کند . گفتم از جانب من او را دعوت کنيد که به قم نزد من بيايد . چند روز بعد شهريار آمد . ديدم همان کسي است که من او را در خواب در حضور حضرت امير (عليه السلام) ديده ام. از او پرسيدم : اين شعر «علي اي هماي رحمت» را کي ساخته اي ؟ شهريار با حالت تعجب از من سوال کرد که شما از کجا خبر داريد که من اين شعر را ساخته ام ؟ چون من نه اين شعر را به کسي داده ام و نه درباره آن با کسي صحبت کرده ام .
مرحوم آيت الله العظمي مرعشي نجفي به شهريار مي فرمايند : چند شب قبل من خواب ديدم که در مسجد کوفه هستم و حضرت اميرالمومنين (عليه السلام) تشريف دارند . حضرت , شاعران اهل بيت را احضار فرمودند : ابتدا شاعران عرب آمدند . سپس فرمودند : شاعران فارسي زبان را بگوييد بيايند . آنها نيز آمدند . بعد فرمودند شهريار ما کجاست ؟ شهريار را بياوريد ! و شما هم آمديد . آن گاه حضرت فرمودند : شهريار شعرت را بخوان ! و شما شعري که مطلع آن را به ياد دارم خوانديد . شهريار فوق العاده منقلب مي شود و مي گويد : من فلان شب اين شعر را ساخته ام و همان طور که قبلا عرض کردم . تا کنون کسي را در جريان سرودن اين شعر قرار نداده ام .
آيت الله مرعشي نجفي فرمودند : وقتي شهريار تاريخ و ساعت سرودن شعر را گفت , معلوم شد مقارن ساعتي که شهريار آخرين مصرع شعر خود را تمام کرده , من آن خواب را ديده ام .
ايشان چندين بار به دنبال نقل اين خواب فرمودند : يقينا در سرودن اين غزل , به شهريار الهام شده که توانسته است چنين غزلي به اين مضامين عالي بسرايد . البته خودش هم از فرزندان فاطمه زهرا (سلام الله عليها) است و خوشا به حال شهريار که مورد توجه و عنايت جدش قرار گرفته است .

 

منبع مقاله: سايت پژوهشكده باقرالعلوم (ع)

 

 

سه شنبه 8/8/1386 - 8:36
آموزش و تحقيقات

هشت موضوع شگفت انگیز از زندگی آلبرت آینِشتاین

تحقیق شده توسط پسر شیراز

  هشت موضوع شگفت انگيز از زندگی آلبرت انیشتن، که شما هيچ گاه آنان را نمي دانستيد. بله،همگی ما مي   اماواقعیت آن است که چيز های کمی در مورد زندگی خصوصی اش[e=mc2]دانيم که انيشتن اين فرمولرا کشف کرد.  مي دانيم،خودتان را بااين هشت مورد،شگفت زده کنيد!

1-
او با سر بزرگ متولد شد
وقتی انيشتن به دنيا آمد او خيلی چاق بود و سرش خيلی بزرگ تا آنجايی که مادر وی تصور مي کرد، فرزندش ناقص است،اما او بعد از چند ماه سر و بدن او به اندازه های طبیعی بازگشت.

2-
حافظه اش به خوبی آنچه تصور مي شود، نبود
مطمئنا انيشتن می توانسته کتابهای مملو از فرمول و قوانين را حفظ کند،اما برای به ياد آوری چيز های معمولی واقعا حافظه ضعیفی داشته  است. او يکی از بدترين اشخاص در به ياد آوردن سالروز تولد عزیزان بود و عذر و بهانه اش برای اين فراموشکاری، مختص دانستن آن [تولد ]برای بچه های کوچک بود.

3-
او از داستانهای علمی-تخیلی متنفر بود
انيشتن از داستانهای تخيلی بيزار بود. زيرا که احساس مي کرد ،آنها باعث تغيير درک عامه مردم ازعلم مي شوند و در عوض به آنها توهم باطلی از چيز هايی که حقيقتا نمی توانند اتفاق بيفتند ميدهد.

به بيان او "من هرگزدر مورد آينده فکر نمي کنم،زيراکه آن به زودی می آيد. به اين دليل او احساس مي کرد کساني که بطور مثال بشقاب پرنده ها را مي بينّند بايد تجربه هایشان را برای خود نگه دارند.

4-
او در آزمون ورودی دانشگاه اش رد شد
درسال 1895 در سن 17 سالگی،انيشتن که قطعا يکی از بزرگترين نوابغی است،که تا کنون متولد شده،در آزمون ورودی دانشگاه فدرال پلی تکنيک سوييس رد شد.

در واقع او بخش علوم ورياضيات را پشت سر گذاشت ولی در بخش های باقيمانده، مثل تاريخ و جغرافی رد شد.وقتی که بعدها از او در اين رابطه سوال شد؛او گفت:آنها بی نهايت کسل کننده بودند، و او تمايلی برای پاسخ دادن به اين سوالات را در خود آحساس نمي کرد.

5-
انيشتن علاقه ای به پوشيدن جوراب نداشت
انيشتن در سنين جوانی يافته بود که شصت پا باعث ايجاد سوراخ در جوراب مي شود.سپس تصميم گرفت که ديگر جوراب به پا نکند و اين عادت تا زمان مرگش ادامه داشت.

علاوه بر اين او هرگز برای خوشايند و عدم خوشايند ديگران لباس نمي پوشيد، او عقيده داشت يا مردم اورا مي شناسند و يا نمی شناسند.پس اين مورد قبول واقع شدن[آن هم از روی پوشش] چه اهميتی ميتواند داشته باشد؟

6-
او فقط يکبار رانندگی کرد!
انيشتن برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه، از راننده مورد اطمينان اش کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشين اورا هدایت می کرد، بلکه هميشه در طول سخنرانی ها در ميان،شنوندگان حضور داشت.

انيشتن، سخنرانی مخصوص به خود را انجام مي داد و بيشتر اوقات راننده اش، بطور دقيقی آنها را حفظ مي کرد.

يک روز انيشتن در حالي که در راه دانشگاه بود، باصدای بلند در ماشين پرسید:چه کسی احساس خستگی مي کند؟
راننده اش پيشنهاد داد که آنها جايشان را عوض کنند و او جای انیشتن سخنرانی کند،سپس انيشتن بعنوان راننده او را به خانه بازگرداند.

عدم شباهت آنها مسئله خاصی نبود.انیشتن تنها در یک دانشگاه استاد بود، و در دانشگاهی که وقتی برای سخنرانی داشت، کسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانست او را از راننده اصلی تمییز دهد.

او قبول کرد، اماکمی ترديد در مورد اينکه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از راننده اش پرسيده شود، او چه پاسخی خواهد داد، در درونش داشت.

به هر حال سخنرانی به نحوی عالی انجام شد، ولی تصور انيشتن درست از آب در آمد.دانشجويان در پایان سخنرانی انیتشن جعلی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند.

در اين حین راننده باهوش گفت "سوالات بقدری ساده هستند که حتی راننده من نیز مي تواند به آنها پاسخ گويد"سپس انيشتن از ميان حضار برخواست وبه راحتی به سوالات پاسخ داد،به حدی که باعث شگفتی حضار شد.

7-
الهام گر او يک قطب نما بود
انيشتن در سنين نوجوانی يک قطب نمابه عنوان هديه تولد از پدرش دريافت کرده بود.
وقتی که او طرز کار قطب نما را مشاهده می نمود، سعی مي کرد طرز کار آن را درک کند. او بعد از انجام اين کار بسيار شگفت زده شد.بنابر اين تصميم گرفت علت نيروهای مختلف در طبيعت را درک کند.

8-
راز نهفته در نبوغ او
بعد از مرگ انيشتن در 1955 مغز او توسط توماس تولتز هاروی برای تحقيقات برداشته شد.
اما اينکار بصورت غير قانونی انجام شد.بعدها پسر انيشتن به او اجازه تحقيقات در مورد هوش فوق العاده پدرش را داد.
هاروی تکه هايی از مغز انيشتن را برای دانشمندان مختلف در سراسر جهان فرستاد.

 از اين مطالعات دريافت مي شود که مغز انيشتن در مقايسه با ميانگين متوسط انسانها،مقدار بسيار زيادی سلولهای گليال که مسئول ساخت اطلاعات هستند داشته است.

همچنين مغز انيشتن مقدار کمی چين خوردگی حقيقی موسوم به شيار سيلويوس داشته، که اين مسئله امکان ارتباط آسان تر سلولهای عصبی را بايکديگر فراهم مي سازد.

علاوه بر اينها مغز او دارای تراکم و چگالی زيادی بوده است و همينطور قطعه آهيانه پايينی دارای توانايی همکاری بيشتر با بخش تجزيه و تحليل رياضيات است.
 

 

 

يکشنبه 6/8/1386 - 7:45
ادبی هنری

جشن مهرگان خجسته باد

مهر روز از مهرماه برابر با 16 مهر در گاهشماری ایرانی

" می­ستاییم مهر ِدارنده­ی دشت­های پهناور را،
او که به همه­ی سرزمین­های ایرانی،
خانمانی پُر از آشتی، پُر از آرامی و پُر از شادی می­بخشد "
«اوستا - مهریَشت»

«جشن مهرگان» که در گذشته آن را «میتراکانا» یا «متراکانا»(Metrakana) می­نامیدند و در نخستین روز از پاییز برگزار می­شد، [1] پس از نوروز بزرگ­ترین جشن ایرانی و هندی است در ستایش ایزد «میثرَه» یا «میترا» و بعدها «مهر» که از مهر روز آغاز شده تا رام روز به اندازه­ی شش روز ادامه دارد.

سنگ نگاره ی میترا
سنگ‌‌نگاره­ی میترا در نمرود داغ، آناتولی خاوری
سده ی یکم پیش از میلاد

«مهریشت» نام بخش بزرگی در اوستا است که در بزرگداشت و ستایش این ایزد بزرگ و کهن ایرانی سروده شده است. مهر یشت، دهمین یشت اوستا است و همچون فروردین یشت، از کهن‌ترین بخش­های اوستا بشمار می‌آید. مهر یشت از نگاه اشاره‌های نجومی و باورهای کیهانی از مهم‌ترین و ناب‌ترین بخش‌های اوستا است و کهن‌ترین سند درباره­ی آگاهی ایرانیان از کروی بودن زمین، بند 95 همین یشت می­باشد. از مهر یشت تا به امروز 69 بند کهن و 77 بند افزوده شده از دوران ساسانیان، به جا مانده است.

روز آغاز جشن مهرگان، «مهرگان همگانی» یا «مهرگان عامه» و روز انجام، «مهرگان ویژه» یا «مهرگان خاصه» نام دارد.
همان­طور که می­دانیم در گاهشماری باستانی ایران، سال به دو پاره (فصل) بخش می­شد، تابستان (هَمَ) هفت ماهه و زمستان (زَیَنَ) پنج ماهه، که جشن نوروز جشن آغاز تابستان بزرگ و مهرگان جشن آغاز زمستان بزرگ بود و از این رو این دو جشن با هم برابری می­کرده­اند.

برج رادکان
برج رادکان - برج رادک خواجه نصیر توسی

آن­چنان که ابوریحان بیرونی در «آثارالباقیه»‌ از زبان «سلمان فارسی» آورده است :

«... ما در عهد زرتشتی بودن می‌گفتیم، خداوند برای زینت بندگان خود یاقوت را در نوروز و زبرجد را در مهرگان بیرون آورد و فضل این دو روز بر روزهای دیگر مانند فضل یاقوت و زبرجد است بر جواهرهای دیگر ...»

در برهان قاطع «خلف تبریزی» نیز درباره­ی مهرگان می­خوانیم :

«نام روز شانزدهم از هر ماه و نام ماه هفتم از سال شمسی باشد و آن بودن آفتاب عالم تاب است در برج میزان که ابتدای فصل خزان است و نزد فارسیان بعد از جشن و عید نوروز که روز اول آمدن آفتاب است به برج حمل از این بزرگ­تر جشنی نمی­باشد و همچنان که نوروز را عامه و خاصه می­باشد، مهرگان را نیز عامه و خاصه است و تا شش روز تعظیم این جشن کنند. ابتدا از روز شانزدهم و آن را مهرگان عامه خوانند و انتها روز بیست و یکم و آن را مهرگان خاصه (روز جشن مُغان یعنی آتش پرستاران) خوانند و عجمان گویند که خدایتعالی زمین را در این روز گسترانید و اجساد را در این روز محل و مقر ارواح گردانید ...»

پیدایش مهرگان

پیشینه­ی جشن مهرگان به اندازه­ی قدمت ايزدش، میترا است و تا آن­جا که بن نوشت­های موجود نشان می‌دهند، اين جشن دست کم از دوران فريدون پیشدادی آغاز شده است که شاهنامه­ی فردوسی به روشنی به پیدایش اين جشن در دوران پادشاهی فريدون اشاره کرده است :

فریدون چو شد بر جهان کامکار              ندانست جز خویشتن شهریار
به رســم کیان تاج و تخت مهی               بیاراست  با  کاخ  شاهنشهی
به  روز خجسته ســر مهر ماه                به  سر  بر نهاد آن کیانی کلاه
زمانه بی اندوه گشـت از بدی                 گرفتند  هر  کــس ره  بـخردی
دل  از  داو
ری­هـا بپرداخـتـنـد                به آیین، یکی، جشن نو ساختند
نـشـسـتـنـد  فرزانگان،  شادکام               گـرفتند هـر یک ز ياقوت، جام
می روشن و چهره ی شاه نـَو                جهان  نو  ز  داد از سر ِماه نـَو
بـفـرمـود  تا  آتش  افـروخـتـنـد               همه  عنبر  و  زعفران سوختند
پـرسـتـیـدن مهرگان دیـن اوسـت              تن آسانی  و خوردن آیین اوست
کنون  یادگارست  از و ماه مهر            به کوش و به رنج ایچ منمای چهر

به بند کشیدن ضحاک در دماوند به دست فریدون

ابوریحان بیرونی نیز می‌آورد :

«... در روز مهرگان فرشتگان به یاری کاوه ی آهنگر شتافتند و فریدون به تخت شاهی نشست و ضحاک را در کوه دماوند زندانی کرد و مردمان را از گزند او برهانید ...»

و تاریخ نگار دیگری به نام «ابوسعید عبدالحی بن ضحاک بن محمود گردیزی» که در سال 444 هجری کتاب «زین­الاخبار» را نگاشته از جشن­های ایران باستان بخشی را آورده است و درباره­ی مهرگان می­گوید :

«این روز مهرگان باشد و نام روز و ماه همراهند و چنین گویند که اندر این روز آفریدون بر بیوراسب که او را ضحاک گویند، پیروز شد و او را اسیر کرد و او را بست و به دماوند برد و در آنجا وی را زندانی کرد. مهرگان بزرگ و برخی از مغان چنین گویند که این پیروزی فریدون بر بیوراسب، رام روز بوده است و زرتشت که مغان او را به پیامبری دارند، ایشان را فرموده است، بزرگ داشتن این روز و روز نوروز را.»

گویا تاریخ‌نویسان، شاعران و نویسندگان هم پیمان گشته‌اند تا از پیدایش مهرگان گزارش‌های یکسانی ارایه دهند.

«اسدی توسی» نیز در «گرشاسب نامه» از چرایی پیدایش مهرگان گزارش می‌دهد :

فــریـدون  فــرخ  بـه  گـرز  نـبـرد              ز  ضـحـاک  تـازی  بـرآورد  گرد
چو در برج شاهین شد از خوشه مهر            نشست  او  به  شاهی  سر ماه مهر

و باز هم «بیرونی» در «التفهیم» می‌نویسد :

«... مهرگان شانزدهمین روز از مهرماه و نامش مهر، اندرین روز، آفریدون ظفر یافت بر بیورسب جادو، آنک معروف است به ضحاک و به کوه دماوند بازداشت و روزها که سپس مهرگان است همه جشنند، بر کردار آنچه از پس نوروز بُوَد ...»

گزارش خلف تبریزی درباره­ی پیدایش مهرگان نیز این­چنین است :

«... و در این روز ملایکه یاری و ممدکاری کاوه آهنگر کردند و فریدون در این روز بر تخت شاهی نشست و در این روز ضحاک را گرفته به کوه دماوند فرستاد که در بند کنند و مردمان به سبب این مقدمه جشنی عظیم کردند و عید نمودند و بعد از آن حکام را مهر و محبت به رعایا به هم رسید و چون مهرگان به معنی محبت پیوستن است بنابراین بدین نام موسوم گشت ...»

دکتر «محمود روح‌الامینی» به نقل از آثارالباقیه­ی بیرونی می‌نویسد :

«… و برخی مهرگان را بر نوروز برتری داده‌اند چنانکه پاییز را بر بهار برتری داده‌اند و تکیه‌گاه ایشان اینست که «اسکندر» از «ارسطو» پرسید که کدامیک از این دو فصل بهتر است ؟ ارسطو گفت پادشاها در بهار حشرات و هوام آغاز می‌کند که نشو یابند، و در پاییز آغاز ذهاب آن­هاست، پس پاییز از بهار بهتر است...»

و حتی بیرونی که به سخت‌کوشی و پرکاری نامدار است گویا بایسته‌ی خویش می‌داند که در مهرگان و نوروز بیاساید، آنگونه که «شهروزی» در مورد وی می‌گوید :

«… دست و چشم و فکر او هیچ‌گاه از عمل بازنماند، مگر به روز نوروز و مهرگان.»

در نظم و نثر پارسی از روزگاران گذشته، درباره­ی جشن مهرگان گفت­وگو و اشاره بسیار شده است. پس از ساسانیان، در آن روزگاران پر آشوب که نابسامانی و پریشانی در ایران گسترش پیدا کرده بود، باز هم ایرانیان آیین­های گذشته و آدابشان را همچنان نگه می­داشتند و هنگامی که فرصتی به دست می­آوردند، این آداب و آیین­ها به آشکاری و روشنی و فر و شکوه برگزار می­شد و هنگامی که سخت­گیری تازیان در این­باره آغاز می­شد، ایرانیان به گونه­های پنهان آیین­های خود را برگزار می­کردند. سرانجام به انگیزه­ی اهلیت این آیین­ها، شایان نگرش بود و پذیرا شدن یا زیر همان عنوان­ها و یا زیر سرپوش­ها و عنوان­هایی تازه­ مورد پذیرش و اقتباس تازیان یورشی و دشمنان ایران قرار می­گرفت. از آن جمله است جشن مهرگان.

«رودکی» درباره­ی مهرگان چنین سروده است [2] :

ملکا  جشن  مهرگان  آمــــد          جشن  شاهان  و  خسروان  آمــد
جز  به  جای  ملهم و خرگاه         بـــدل  بــاغ  و  بـــوسـتـان  آمـــد
مورد برجای سوسن آمـــد بــاز      مــی  بر  جــای  ارغــوان  آمــــد
تو جوانـمرد و دولت تو جـوان       مــی  بر  بخت  تــو جـوان  آمــد

«ابولفضل بیهقی» نیز شرح جشن مهرگان را در که در روزگار مسعود غزنوی برگزار می­شد در کتاب خود آورده است :

«... و روز دوشنبه دو روز مانده از ماه رمضان به جشن مهرگان بنشست و چندان نثارها و هدیه­ها و طرف و ستور آورده بودند که از حد و اندازه بگذشت و سوری صاحب دیوان بی­اندازه چیزها فرستاده بود، نزدیک درش تا پیش آورد، همچنان نمایندگان بزرگان پیرامون چون خوارزمشاه آلتونتاش و امیر چغانیان و امیر گرگان و کشورهای قصدار، مکران و دیگران بسیار چیز آوردند و روزی با نام بگذشت. [3]

چگونگی برپایی جشن مهرگان در گذشته

با نگاهی با آثار بجا مانده از بزرگان و دانشمندان و مورخانی چون فردوسی، بیرونی، اسدی توسی، کتزیاس، دوریس، استرابون، و همچنین آثار شاعرانی چون رودکی، فرخی، منوچهری دامغانی، ناصرخسرو، سعد سلمان و ... می­توان به راحتی شیوه­ی برگزاری جشن مهرگان در دوران پیشین را دریافت.

«کتزیاس»(Katesias) یونانی، پزشک ویژه­ی اردشیر دوم هخامنشی می­نویسد :
«... پادشاهان هخامنشی به هیچ­گونه نباید مست شوند، مگر در روز جشن مهرگان که لباس­های ارغوانی گرانبهایی می­پوشند و همراه با مردم و دسته‌های نوازندگان و خنیاگران در باده پیمایی همگانی شرکت می­جویند ...»

این تنها روز در ایران هخامنشی بوده که مردم می‌توانستند در حضور پادشاهان به صورت همگانی باده گساری کنند.

تاریخ نگار دیگری به نام «دوریس»(Duris) می­نویسد :
«... پادشاهان در این جشن پایکوبی و دست افشانی می­کردند ...»

بنا به گفته­ی «استرابون»(Strabon) خشتره پاون (ساتراپ) ارمنستان، در جشن مهرگان بیست هزار کره اسب به رسم پیشکشی به دربار شاهنشاه هخامنشی گسیل می­داشت.

اردشیر پاپکان (بابکان) و خسرو انوشیروان در این روز تن­پوش نو به مردم می­بخشیدند.

در این روز موبد موبدان خوانچه­ای که در آن لیمو، شکر، نیلوفر، سیب، به، انار، و یک خوشه­ی انگور سفید و هفت دانه مورد گذاشته بود، واج گویان (زمزمه کنان) نزد شاه می­آورد. هفت مورد و هفت چیز دیگر که در خوانچه می­گذاشتند، همان هفت چین [4] بود که جز تشریفات جشن نوروز و مهرگان به حساب می­آید.

ابوریحان بیرونی می­گوید :

«... گویند مهر، نام خورشید است و در چنین روزی پدیدار گشته، از این­رو، نام مهرگان را به او نسبت داده­اند. پادشاهان در این روز تاجی به شکل خورشید که در آن دایره­ای مانند چرخ چسبیده بود بر سر می­گذاشتند و می­گویند که در این روز فریدون بر بیوراسپ (ضحاک ماردوش) دست یافت. چون در چنین روزی فرشتگان از آسمان به یاری فریدون پایین آمدند، لذا در جشن مهرگان به یاد آن روز، در سرای پادشاهان، مردی دلیر می­گماشتند و بامدادان به آواز بلند ندا می­داد، ای فرشتگان به سوی دنیا بشتابید و جهان را از گزند اهریمنان برهانید.»

خلف تبریزی نیز بخشی از مراسم جشن مهرگان را چنین توصیف می­کند :

«... و گویند که اردشیر بابکان تاجی که بر آن صورت آفتاب نقش کرده بودند در این روز بر سر نهاد و بعد از او پادشاهان عجم نیز در این روز همچنان تاجی بر سر اولاد خود نهادندی و روغن «بان» که آن درختی است و میوه­ی آن را «حسب البان» گویند به جهت یُمن و تبرک بر بدن مالیدندی و اول کسی که در این روز نزدیک پادشاهان عجم آمدی موبد موبدان و دانشمندان بودی و هفت خوان از میوه همچو ترنج و سیب و بی و انار و عناب و انگور سفید و کُنار با خود آوردندی، چه عقیده­ی فارسیان آن است که در این روز از هر هفت میوه­ی مذکور بخورند و روغن بان بر بدن بمالند و گلاب بیاشامند و بر خود و دوستان خود بپاشند ...»

«کومون»(Cumont) خاورشناس و دانشمند بلژیکی در کتاب گرانبهای خود به نام «آیین میترا» چنین می­گوید :

«.. بدون تردید، جشن مهرگان که در کشورهای روم باستان، روز پیدایش خورشید نامیده می­شد و آن را «سل ناتالیس این وکتی»(Sol Natalis Invecti) یعنی «روز زایش خورشید شکست ناپذیر» [5] می­گفتند که به بیست و پنجم ماه دسامبر کشیده شد و شماری زیاد از عیسویان پیش از عیسی مسیح به آیین مهرپرستی گرویدند و پس از گسترش دین مسیح در اروپا، روز زایش مسیح قرار داده شد. چون عیسویان نمی­خواستند این روز را جشن بگیرند به نام زاده شدن عیسی جشن گرفتند.»

در واقع باید گفت که کریسمس عیسویان بر پایه­ی مهر روز ایرانیان باستان است.

دکتر «ذبیح الله صفا» در مجله­ی مهر، شماره­ی ده، سال نخست چنین می­نویسد :

«در روزهای مهرگان و نوروز، پارسیان، مُشک و عنبر و عود هندی به یکدیگر می­دادند و توده­های مردم هر کدام به فراخور حال و توانایی و کار خود برای پادشاه پیشکش می­آوردند و رسم و آیین و آداب جشن مهرگان همانند بزرگواری روز نخست نوروز بوده است.»

به روایتی نیز تاجگذاری اردشیر پاپکان، مقارن با جشن مهرگان بود.

ابومسلم خراسانی، برمکیان و دولت مردان آن زمان عباسیان، در گرفتن جشن مهرگان پافشاری داشتند.

در کتاب «تلمود»، از کتاب­های مقدس یهود هم از جشن مهرگان سخن رفته است و این نشان می‌دهد که این جشن در بسیاری از مناطق دنیای باستان برگزار می‌شده است.

واژگان «مهرجان»(مهرجانات) و «نیروز» که معرب شده­ی مهرگان و نوروز است و اکنون نیز در بسیاری از کشورهای عرب زبان حاشیه­ی خلیج فارس و برخی از کشورهای شمال آفریقا به مفهوم جشنواره (فستیوال)، کاربرد دارد و وارد زبان و قلمرو فرهنگی کشورهای مسلمان و عرب زبان گردیده است نیز،‌ نشانه‌ی دیگری است بر فر و شکوه این دو جشن باستانی.


   

چگونگی برگزاری کنونی جشن مهرگان

امروزه هم میهنانمان چند روز مانده به پاییز با خانه تکانی به پیشباز پاییز و مهرگان می­روند، در روز مهر از ماه مهر جلوی در خانه­ها را آب پاشی و جارو کرده و پس از آن با رفتن به نیایشگاه­ها و گردهم آمدن با تهیه­ی خوراک­های سنتی از یکدیگر پذیرایی می­کنند و با سخنرانی­، خواندن سرود و شعر و دکلمه جشن مهرگان را با شادی برپا می­کنند.

در برخی روستاهای کشور، جشن مهرگان همراه با اجرای موسیقی سنتی همراه است بدین گونه که در روز پنجم پس از مهرگان، گروهی از اهالی روستا که بیشتر آنان را جوانان تشکیل می­دهند در تالار مرکزی یا نیایشگاه مرکزی روستا یا سرچشمه و قنات، گرد هم می­آیند و «گروه ساز» را تشکیل می­دهند، هنرمندان روستایی نیز با سُرنا و دف گروه را همراهی می­کنند، آن­ها با هم حرکت کرده و از یک سوی ِروستا و از نخستین خانه مراسم بازدید از اهالی روستا را آغاز می­کنند و با شادی وارد خانه­ها می­شوند؛ کدبانوی هر خانه مانند همه­ی جشن­های ایرانی نخست آینه وگلاب می­آورد و اندکی گلاب در دست افراد ریخته و آینه را در برابر چهره­ی آن­ها نگه می­دارد و سپس «لــُرَک» را که فراهم نموده میان همه­ی گروه پخش می­کند، این آجیل مخصوص، مخلوطی است از تخم کدو، آفتابگردان، و نخودچی کشمش که همراه با شربت و چای پذیرایی می­شود.
آنگاه یکی از افراد گروه ِساز که صدایی رسا دارد نام­های کسانی را که پیش از این در این خانه سکونت داشته و درگذشته­اند باز می­گوید و برای همه­ی آن­ها آمرزش و شادی روان آرزو می­کند.
پس از آن بشقابی از لرک از این خانه دریافت می­کنند و در دستمال بزرگی که بر کمر بسته­اند می­ریزند و از خانه بیرون می­آیند و به خانه پسین می­روند. چنان که در خانه­ای بسته باشد برای لحظه­ای بیرون خانه می­ایستند و با بیان نام­های درگذشتگان آن خانه، بر روان و فروهر آن­ها درود می­فرستند.
برخی از خانواده­ها نیز پول و میوه برای استفاده در جشن مهرگان به گروه می­دهند و برخی دیگر نیز نوعی نان مخصوص به نام «لورگ» درست می­کنند و گوشت­های بریان شده که به قطعات کوچکی تقسیم شده است همراه با سبزی داخل آن قرار داده به گروه می­دهند. پس از پایان مراسم در نیایشگاه، موبد یا کدخدا، آجیل، میوه و نان و گوشت و سبزی گردآوری شده را در میان شرکت کنندگان پخش می­کند.
مردم تا آنجا که امکان دارد با لباس­های ارغوانی یا سرخ گرد هم آمده و به پایکوبی و شادی می­پردازند و هر یک چند نبشته­ی شادباش (کارت تبریک) برای هدیه به همراه دارند.

سفره مهرگان

خوان یا سفره­ی مهرگانی نیز همچون سفره­ی هفت سین نوروز و دیگر سفره­های جشن­های ایرانی، هفت­چینی از میوه­ها و خوراکی­هاست همراه با شاخه­هایی از درختان «سرو»، «مورد» و «گز» و شربتی از عصاره­ی «هوم»(هَئومَه) [6] که با شیر رقیق شده و نان مخصوص «لورگ» که روی پارچه‌ای ارغوانی گرد ِیک آتش­دان چیده می­شوند.

هفت میوه­ همچون سیب، انار، ترنج، سنجد، بی (به)، انگور سفید، انجیر، کُـنار، زالزالک، ازگیل، خرمالو و ...
آجیل ویژه­ای از هفت خشکبار از جمله مغز گردو، پسته، مغز فندق، بادام، تخمه، توت خشک، انجیر خشک، نخودچی و ...
آش هفت غله از گندم، جو، برنج، نخود، عدس، ماش و ارزن.
کاسه­ای پر از آب و گلاب و سکه و برگ آویشن همراه با گل­های بنفشه و نازبو (ریحان)، آیینه، سرمه­دان، شیرینی و بوی­های خوش همچون اسفند و عود و کُندر.

سفره مهرگان

موسیقی مهرگان

خلف تبریزی در «برهان قاطع» برای یکی از مقام‌ها و لحن‌های موسیقی سنتی ایران نام «موسیقی مهرگانی» را آورده است، که گمان می­رود در دوران گذشته در جشن مهرگان موسیقی ویژه­ای نواخته می­شده که اکنون از آن آگاهی نداریم.

همچنین در میان دوازده مقام نامبرده شده در کتاب «موسیقی کبیر» ابونصر فارابی، مقام یازدهم با نام مهرگان ثبت شده است و نیز نظامی گنجوی در منظومه­ی «خسرو و شیرین» نام بیست و یکمین لحن از سی لحن نامبردار شده را «مهرگانی» نوشته است.

مهرگان در ادبیات

در ادبیات به ویژه چامه­های (شعرهای) پارسی، از مهرگان بسیار سخن به میان آمده است که در این­جا تنها نمونه­های کوتاهی از آن­ها را می­آوریم :

مسعود سعد سلمان :

روز مهر و ماه مهر و جشن فرخ مهرگان            مهر بفزا ای نگار ماه چهر مهربان
مهربانی کن به جشن مهرگان و روز مهر           مهربانی کن به روز مهر و جشن مهرگان
جام را چون لاله گردان از نبید باده رنگ          وندر آن منگر که لاله نیست اندر بوستان
کاین جهان را ناگهان از خرمی امروز کرد            بوستان نو شکفته عدل سلطان جهان


منوچهری دامغانی :

شاد باشید که جشن مهرگان آمد             بانگ و آوای ِدَرای ِکاروان آمد
کاروان مهرگان از خَزران آمد              یا ز اقصای بلاد چینستان آمد
نا از این آمد، بالله نه از آن آمد            که ز فردوس برین وز آسمان آمد
مهرگان آمد، هان در بگشاییدش              اندر آرید و تواضع بنماییدش
از غبار راه ایدر بزداییدش                   بنشانید و به لب خرد نجاییدش
خوب دارید و فرمان بستاییدش              هرزمان خدمت لختی بفزاییدش


دقیقی :

گاه آن آمد که باد مهرگان لشگر کشد      دست او پیراهن اشجار از سر بر کشد
باغ­ها را داغ­های عریان بر برزند        شاخ­ها را چادر نسطوریان بر سر کشد
زانکه سی سنبر چون ما مست و نرگس شوخ چشم   هردو بدخو را همی در زر و در زیور کشد
مهرگان آمد و جشن ملک افریدونا       آن ­کجا گاو خوشش بودی بر ما یونا


قطران تبریزی :

آدینه و مهرگان و ماه نو            بادند خجسته هر سه بر خسرو


عنصری :

مهرگان آمد گرفته فالش از نیکی مثال      نیک­روز و نیک­جشن و نیک­وقت و نیک­فال


ناصر خسرو :

نـوروز بـه از مـهـرگـان، گـرچـه               هـــر دو زمـــانــنــد، اعــتــدالــــی

امیرهوشنگ ابتهاج (هـ الف. سایه) :

بــگشاییم کفتران را بــال
   بــفروزیم شعله بـر سر کوه
بـسـرایـیـم شادمانه سرود
   وین­چنین با هزار گونه شکوه

مهرگان را به پیشباز رویم ...

         رقص پر پیچ و تاب پرچم­ما
                     زیر پرواز کفتران سپید
         شادی آرمیده گام سپهر
                    خنده­ی نوشکفته­ی خورشید

مهرگان را درود می­گویند ...
گرم هر کار مست، هر پندار
همره هر پیام، هر سوگند
در دل هر نگاه، هر آواز
توی هر بوسه، هر لبخند

 

" ما خواهانیم که پشتیبان کشور تو باشیم،
ما نمی­خواهیم از کشور تو جدا شویم،
نمی­خواهی
م از خانه خود جدا شویم،
مباد جز این ای مهر نیرومند ! "

«اوستا، مهر یشت، بند 75»

 

چهارشنبه 2/8/1386 - 8:18
آموزش و تحقيقات
ایا میدانید وال که بزرگترین جانور روی زمین است از کوچکترین موجودات تغذیه می کند.
پنج شنبه 30/1/1386 - 23:30
آموزش و تحقيقات
ایا میدانید كوسه میتواند تا فاصله 50 كيلومتري را حس كند
پنج شنبه 30/1/1386 - 23:30
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته