• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 52
تعداد نظرات : 55
زمان آخرین مطلب : 5403روز قبل
خانواده
کسی که زمان را در انتظار شرایط عالی از دست بدهد . هرگز موفق نمی شود . برای ساختن فردا از حالا شروع کن
شنبه 2/11/1389 - 10:1
لطیفه و پیامک
کسی که خواب است را می توان بیدار کرد ، اما کسی که خود را به خواب زده ! را نمی توان بیدار کرد .
دوشنبه 13/10/1389 - 14:19
سخنان ماندگار

خواندن کتابهای خوب ، مکالمه با انسان های شرافتمند گذشته است .

يکشنبه 12/10/1389 - 9:38
داستان و حکایت

دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد. نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتھایش از درد چشم خود نالید..

بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش میرفت و از درد چشم مینالید. موعد عروسی فرا رسید.

زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوھر ھم که کور شده بود. مردم میگفتند چه خوب عروس نازیبا ھمان بھتر که شوھرش نابینا باشد.

٢٠ سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود. ھمه تعجب کردند. مرد گفت: "من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم .

سه شنبه 16/9/1389 - 16:25
دنیای گیاهان و حیوانات

رام كنندگان حیوانات سیرك برای مطیع كردن فیلھا از ترفند ساده ای استفاده می كنند.زمانی كه حیوان ھنوز بچه است،یكی از پاھای او را به تنه درختی می بندند. حیوان جوان ھر چه تلاش می كند نمی تواند خود را از بند خلاص كند اندك اندك ای عقیده كه تنه درخت خیلی قوی تر از اوست در فكرش شكل می گیرد.وقتی حیوان بالغ و نیرومند شد ،كافی است شخصی نخی را به دور پای فیل ببندد و سر دیگرش را به شاخه ای گره بزند. فیل برای رھا كردن خود تلاشی نخواھد كرد

پای ما نیز ، ھمچون فیلھا،اغلب با رشته ھای ضعیف و شكننده ای بسته شده است ، اما از آنجا كه از بچگی قدرت تنه درخت را باور كرده ایم، به خود جرات تلاش كردن نمی دھیم، غافل از اینكه برای به دست آوردن هرچیزی ، یك کمی تلاش بیشتر كافیست .

سه شنبه 16/9/1389 - 16:20
سخنان ماندگار

من و خداوند هر دو فراموشكاریم . من فراموش میكنم كه خدا چقدر بزرگ است و خداوند فراموش میكند كه من چقدر گناهكارم .

غرور هدیه شیطان است و عشق هدیه خدا "و ما هدیه شیطان را به هم میدهیم و لی هدیه خدا را از هم پنهان می كنیم .

سه شنبه 16/9/1389 - 13:52
سينمای ایران و جهان

دلم نیومد اسم مردی رو که همیشه در پی لبخند بر لبان مردم بود رو جایی غیر از مطلب طنز بنویسم.چرا اینقدر بازی‌های این آدم، اینطور به دل و جان من می‌نشست.

 حسین پناهی . روحش شاد یادش گرامی

 

اکبر عبدی همبازی مرحوم حسین پناهی، خاطره‌ای از همکار سابقش می‌گوید که خواندن آن خالی از لطف نیست.

عبدی می‌گوید:

«یک روز سر سریال بودیم. هوا هم خیلی سرد بود. از ماشین پیاده شد بدون کاپشن. گفتم: حسین این جوری اومدی از خانه بیرون؟ نگفتی سرما می‌خوری؟! گفت: کاپشن قشنگی بود نه؟ گفتم: آره. گفت: من هم خیلی دوستش داشتم ولی سرراه یکی را دیدم که اون هم دوستش داشت و هم احتیاجش داشت. من فقط دوستش داشتم.»

سه شنبه 16/9/1389 - 13:48
داستان و حکایت
 

حاکمی بود که به سرودن شعر علاقه وافری داشت اما در این کار هیچ استعدادی نداشت و هر چند وقت نیز شاعران را به شب شعر دعوت می کرد و در شب شعر ، شعرهای خود را می خواند اما با وجودی که شعرهایش هیچ شباهتی به شعر نداشت مرتب از شعرهایش تعریف می کرد و شاعران دیگر را نیز تحقیر می کرد.

شاعران از این موضوع ناراحت بودند ! به همین دلیل از ملیجک که اسباب خنده حاکم بود کمک خواستند .

ملیجک پولی از آنها گرفت و گفت: خیالتان راحت ! کاری می کنم که حاکم تا ابد بی خیال شعر شود !

 

سپس به پیش حاکم رفت و از وی خواست که در شب شعرش شرکت کند . حاکم قبول کرد و با خنده جواب داد : خیلی خوب است هم شب شعر دارم هم تفریح و خنده !



هنگامی که جلسه شروع شد هر کدام از شاعران بنا به رسم جلسه شعری خواندند تا اینکه نوبت به حاکم رسید و شاعر قبل از حاکم به وی گفت :

حاکما! لطفا “ب” مرحمت کنید! (یعنی حاکم شعرت را با ب شروع کن)

حاکم نیز طبق عادت شروع کرد به خواندن یکی از ابیات خود که: ببین و بشین اینک آنجا و ببین و لیک می دانم که نمی خواهی ما را!


و به شاعران گفت:

قدرت خدا را ببینید که چه سروده ام و با آن شعرهای در پیتی خودتان مقایسه کنید!

 

سپس با خنده رو به ملیجک کرد و گفت :

پدر سوخته ! “الف” بده !


ملیجک نیز رو به حاکم کرد و با خنده گفت :

اگر خواهی که خلایق نبینند این هنرت را بی درنگ بکش آن سیفون بالای سرت را

 

 

 

سه شنبه 16/9/1389 - 13:35
طنز و سرگرمی
بعله ؟
- من می خوام به دنیا بیام …
- باشه .

- مامان
- بعله ؟
- من شیر می خوام
- باشه

- مامان
- بعله ؟
- من جیش دارم
- خب

- مامان
- بعله ؟
- من سوپ خرچنگ می خوام
- چشم

- مامان
- بعله ؟
- من ازون لباس خلبانیا می خوام
- باشه

- مامان
- بعله؟
- من بوس می خوام
- قربونت بشم

- مامان
- جونم ؟
- من شوکولات آناناسی می خوام
- باشه

- مامان
- بعله ؟
- من دوست می خوام
- خب

- مامان
- بعله ؟
- من یه خط موبایل می خوام با گوشی سونی
- چشم

- مامان
- بعله ؟
- من یه مهمونی باحال می خوام
- باشه عزیزم

- مامان
- بعله ؟
- من زن می خوام
- باشه عزیز دلم

- مامان
- بعله ؟
- من دیگه زن نمی خوام
- اوا … باشه

- مامان
- .. بعله
- من کوفته تبریزی می خوام
- چشم

- مامان
- بعله ؟
- من بغل می خوام
- بیا عزیزم

- مامان
- بعله ؟

- مامان
- بعله

- مامان
- … جونم ؟
- مامان حالت خوبه
- آره

- مامان ؟
- چی می خوای عزیزم
- تو رو می خوام .. خیلی
- …

***

- بابا
- بعله ؟
- من می خوام به دنیا بیام
- به من چه بچه .. به مامانت بگو

- بابا
- هان؟
- من شیر می خوام
- لا اله الا الله

- بابا
- چته ؟
- من ازون ماشین کوکی های قرمز می خوام
- آروم بگیر بچه

- بابا
- اههههه
- من پول می خوام
- چی ؟؟؟؟ !!!

- بابا
- اوهوم ؟
- منو می بری پارک ؟
- من ماشینمو نمی برم تو پارک تو رو ببرم ؟

- بابا
- هان ؟
- من زن می خوام
- ای بچه پررو .. دهنت بو شیر می ده هنوز

- بابا
- ….
- من جیش دارم
- پوففف

- بابا
- درد
- من زن نمی خوام
- به درک

- بابا
- بلا
- تقصیر تو بود که من به دنیا اومدم یا مامان
- تقصیر عمه ات

- بابا
- زهرمار
- من یه اتاق شخصی می خوام
- بشین بچه

- بابا
- مرض
- منو دوس داری
- ها ؟

- بابا
- …

- بابا
- خررر پفففف

- بابا
- خفه

- بابا
- دیگه چته ؟
- من مامانمو می خوام
- از اول همینو بگو … جونت در بیاد

چطور بود ؟  نظر بدین لطفا

دوشنبه 8/9/1389 - 16:4
سخنان ماندگار

فردا با دیروز دست به یكی كردند. دیروز با خاطراتش ما را فریب داد و فردا با وعده هاش ما رو خراب كرد. وقتی چشم باز كردیم امروز گذشته بود.

دوشنبه 8/9/1389 - 15:46
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته